دلنوشته و شعر
زندگی با یاد خدا خیلی آسونه
درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید

پيوندها
تنهایی بهتر از با تو بودنه
دردودل
خاطرات تلخ و شیرین
بزرگترین وبلاگ سرگرمی وخنده
ساعت رومیزی ایینه ای
رقص نور لیزری موزیک

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان دلنوشته و شعر و آدرس nasimekhamosh.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.









ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 220
بازدید دیروز : 9
بازدید هفته : 233
بازدید ماه : 237
بازدید کل : 38721
تعداد مطالب : 107
تعداد نظرات : 5
تعداد آنلاین : 1



Alternative content


نويسندگان
n.darvishi
milad.s

آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
دو شنبه 28 اسفند 1391برچسب:, :: 20:26 :: نويسنده : n.darvishi

 

 

همـــــــدم 117 (فقط و فقط واسه پاندا جونم...ღ)

اگه بگم که قول می دم تا همیشه باهات باشم
اگه بگم که حاضرم فدای اون چشات بشم
اگه بگم توآسمون عشق من، فقط تویی
اگه بگم بهونه ی هر نفسم تنها تویی
اگه بگم قلبمو من نذر نگاهت می کنم
اگه بگم زندگیمو بذر بهارت می کنم
اگه بگم ماه منی هر نفس راه منی
اگه بگم بال منی لحظه ی پرواز منی
.
.
.
اما بدون هرجا باشی یا نباشی
مال منی
بدون اگه برای من هم نباشی عشق منی

 
چهار شنبه 23 اسفند 1391برچسب:, :: 20:16 :: نويسنده : n.darvishi

 

شاید یک روزی دوباره برگردی
اما  ...
من دیگر تکرار نمی شوم

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 درد داره
یكی میشه همه ی زندگیت
اما
هیچ جای زندگیت وجود نداره ..

 

 

 

 

 

 

 

 

 

خواستمْــ دل بــڪنمْــ ...
نمی گویمْــ نشُد٬ اِتفاقا" شد ! مـטּ ڪَنـده شدم ایـטּ روزها ...
امـ ـا بـدوטּ دل پرسهْ می زنـد بدنمــ ... !

 

 

 

 

 

 

 

 

 

بعضی وقتا دوست دارم
وقتی گریم میگیره
خدا بیاد اشکامو پاک کنه ٬
...
بگه آدما اذیتت میکنن....؟
بیا بریم.....

 

 

 

 

 

 

 

 

 
دیـشـب تـو خـواب . . .
بـا بـارون مـسـابـقـه دادم !
اون بـاریـد . . .
و مـ ـن گـریـه کـردم !
بـاهـاش از تـ ـو حـرف زدم . . .
اون دلـتـنـگ ِ خـورشـیـد شـده بـود
و مـ ـن دلـتـنـگ ِ تـ ـو . . .

 

 

 

 

 

 

 

 

 

بَرایمــــ از بـــازار یک بغضـــ خوب بِخــــر
نَـــه مثل اینها کهـــ دارم
نـــه مثل اینها.....
کهـــ هر روز میشکننــــد...!!

 

 

 

 

 

 

 

 

 

خوش به حالت فاحشه...!!
از همان ابتدا می دانی از تو چه می خواهند،
خوش به حالت که کسی
تو را با حرفهای عاشقانه خام نمی کند،
خوش به حالت که می دانی
آدم های کنارت لحظه ای هستند و با طلوع خورشید
ترکت می کنند...
خوش به حالت که هیچ گاه انتظارشان را نمی کشی و
می دانی برای
شب دیگرشان فاحشه ی دیگر را در آغوش دارند.
من فاحشه نیستم،هیچ کدام از اینها را نمی دانستم
شاید برای همین
معشوق من هم در آغوش تو می خوابد...!

 

 

 

 

 

 

 

 

 

عمريست خودم را به خرييت زده ام
دلم
براي آن روي سگم تنگ شد.....!!!!

 

 

 

 

 

 

 

 

 

کـــو ر بــاش بانـــو
نـگاه کـه مـی کنـی، مـی گوینــد: نـخ داد!
عـبوس بــاش بانــــو
لبــخند کـه مـیزنـی، مـی گـوینــد: پـا داد!
لال بــاش بانــــو
حـرف کـه مـی زنـی، مـی گوینــد: جـلوه فـروخـت!
شـاید دسـت از سـرتان بردارنـد ،
شـــــاید !!!

 

 

 

 

 

 

 

 

 

گــ ـــــاهی بایـב بغضت را بخوری و اشکتــ ــــــ را تفــ ــــ  کنــ ــــــی که مبادا
בل کســ ـــــی بلرزد ...!!
حتــ ـــــی در تنهایــ ــــــی خوבت ، حق اشکــ ــــــ ریختـלּ نـבاری ...
چــ ــــــــــــرا که قرمزی چشمهــ ـــــایت  בل می شکنـב ...

 

شاید یک روزی دوباره برگردی
اما  ...
من دیگر تکرار نمی شوم

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 درد داره
یكی میشه همه ی زندگیت
اما
هیچ جای زندگیت وجود نداره ..

 

 

 

 

 

 

 

 

 

خواستمْــ دل بــڪنمْــ ...
نمی گویمْــ نشُد٬ اِتفاقا" شد ! مـטּ ڪَنـده شدم ایـטּ روزها ...
امـ ـا بـدوטּ دل پرسهْ می زنـد بدنمــ ... !

 

 

 

 

 

 

 

 

 

بعضی وقتا دوست دارم
وقتی گریم میگیره
خدا بیاد اشکامو پاک کنه ٬
...
بگه آدما اذیتت میکنن....؟
بیا بریم.....

 

 

 

 

 

 

 

 

 
دیـشـب تـو خـواب . . .
بـا بـارون مـسـابـقـه دادم !
اون بـاریـد . . .
و مـ ـن گـریـه کـردم !
بـاهـاش از تـ ـو حـرف زدم . . .
اون دلـتـنـگ ِ خـورشـیـد شـده بـود
و مـ ـن دلـتـنـگ ِ تـ ـو . . .

 

 

 

 

 

 

 

 

 

بَرایمــــ از بـــازار یک بغضـــ خوب بِخــــر
نَـــه مثل اینها کهـــ دارم
نـــه مثل اینها.....
کهـــ هر روز میشکننــــد...!!

 

 

 

 

 

 

 

 

 

خوش به حالت فاحشه...!!
از همان ابتدا می دانی از تو چه می خواهند،
خوش به حالت که کسی
تو را با حرفهای عاشقانه خام نمی کند،
خوش به حالت که می دانی
آدم های کنارت لحظه ای هستند و با طلوع خورشید
ترکت می کنند...
خوش به حالت که هیچ گاه انتظارشان را نمی کشی و
می دانی برای
شب دیگرشان فاحشه ی دیگر را در آغوش دارند.
من فاحشه نیستم،هیچ کدام از اینها را نمی دانستم
شاید برای همین
معشوق من هم در آغوش تو می خوابد...!

 

 

 

 

 

 

 

 

 

عمريست خودم را به خرييت زده ام
دلم
براي آن روي سگم تنگ شد.....!!!!

 

 

 

 

 

 

 

 

 

کـــو ر بــاش بانـــو
نـگاه کـه مـی کنـی، مـی گوینــد: نـخ داد!
عـبوس بــاش بانــــو
لبــخند کـه مـیزنـی، مـی گـوینــد: پـا داد!
لال بــاش بانــــو
حـرف کـه مـی زنـی، مـی گوینــد: جـلوه فـروخـت!
شـاید دسـت از سـرتان بردارنـد ،
شـــــاید !!!

 

 

 

 

 

 

 

 

 

گــ ـــــاهی بایـב بغضت را بخوری و اشکتــ ــــــ را تفــ ــــ  کنــ ــــــی که مبادا
בل کســ ـــــی بلرزد ...!!
حتــ ـــــی در تنهایــ ــــــی خوבت ، حق اشکــ ــــــ ریختـלּ نـבاری ...
چــ ــــــــــــرا که قرمزی چشمهــ ـــــایت  בل می شکنـב ...

 

 
دو شنبه 6 آذر 1391برچسب:, :: 13:57 :: نويسنده : n.darvishi

 بیا برگرد نزار دیر بشه خسته شم
نزار قلبم بره جایی وابسته شم
دل من تنگ شده باز بیا پیش من
بیا بازم تو گوشم یه حرفی بزن
بگو دوستم داری من که دوست دارم
بیا برگرد نزار بی تو جایی برم
بیا برگرد دل من برات پر زده
بیا تنها نرو وای! جدایی بده
بگو دوستم داری ضُل بزن توی چشم
بزار حرف دلم رو دوباره بگم
تورو می خوام بیا تو هنوز عشقمی
بگو تنگ دلت واسه من یکمی
بیا برگرد هنوزم دلم خونــَته
بیا برگرد یه بار گوش به حرفم بده
تورو می خوام بیا تو هنوزعشقمی
بگو تنگه دلت واسه من یکمی
بیا بازم بیا دل ببازم بیا
بیا دنیام و با تو بسازم بیا
بیا دنیام شده باز تماشای تو
دل من تنگ شده واسه چشمای تو
دلم هرجا بری میگه دنبالته
بیا احساس من قلب من مال تو
بیا تنهام نزار دیگه برگرد بیا
تو که میدونی پیشِ همه قلب ما
بگو دوستم داری ضُل بزن توی چشم
بزار حرف دلم رو دوباره بگم
تورو می خوام بیا تو هنوز عشقمی
بگو تنگ دلت واسه من یکمی
بیا برگرد هنوزم دلم خونــَته
بیا برگرد یه بار گوش به حرفم بده
تورو می خوام بیا تو هنوزعشقمی
بگو تنگه دلت واسه من یکمی
بگو دوستم داری… داری
بیا برگرد .. بیا برگرد
بگو دوستم داری ضُل بزن توی چشم
بزار حرف دلم رو دوباره بگم
تورو می خوام بیا تو هنوز عشقمی
بگو تنگ دلت واسه من یکمی
بیا برگرد هنوزم دلم خونــَته
بیا برگرد یه بار گوش به حرفم بده
تورو می خوام بیا تو هنوزعشقمی
بگو تنگه دلت واسه من یکمی

 
دو شنبه 6 آذر 1391برچسب:, :: 13:55 :: نويسنده : n.darvishi

 

پس از کلی دردسر با پسر مورد علاقه ام ازدواج کردم... ما همدیگرو به حد مرگ دوست داشتیم. سالای اول زندگیمون خیلی خوب بود... اما چند سال که گذشت کمبود بچه رو به وضوح حس می کردیم.


می دونستیم بچه دار نمی شیم. ولی نمی دونستیم که مشکل از کدوم یکی از ماست. اولاش نمی خواستیم بدونیم. با خودمون می گفتیم، عشقمون واسه یه زندگی رویایی کافیه. بچه می خوایم چی کار؟ اما در واقع خودمونو گول می زدیم. هم من هم اون، چون هر دومون عاشق بچه بودیم.

تا اینکه یه روز؛ علی نشست رو به رومو گفت: اگه مشکل از من باشه، تو چی کار می کنی؟
فکر نکردم تا شک کنه که دوسش ندارم. خیلی سریع بهش گفتم : من حاضرم به خاطر تو روی همه چی خط سیاه بکشم.

علی که انگار خیالش راحت شده بود یه نفس راحت کشید و از سر میز بلند شد و راه افتاد.
گفتم: تو چی؟ گفت: من؟
گفتم: آره... اگه مشکل از من باشه... تو چی کار می کنی؟
برگشت و زل زد به چشامو گفت: تو به عشق من شک داری؟ فرصت جواب ندادو گفت: من وجود تو رو با هیچی عوض نمی کنم.

با لبخندی که رو صورتم نمایان شد خیالش راحت شد که من مطمئن شدم اون هنوزم منو دوس داره.
گفتم: پس فردا می ریم آزمایشگاه.
گفت: موافقم، فردا می ریم.
و رفتیم ... نمی دونم چرا اما دلم مث سیر و سرکه می جوشید. اگه واقعا عیب از من بود چی؟!
سر خودمو با کار گرم کردم تا دیگه فرصت فکر کردن به این حرفارو به خودم ندم...
طبق قرارمون صبح رفتیم آزمایشگاه. هم من هم اون. هر دو آزمایش دادیم تا اینکه بهمون گفتن جواب تا یک هفته دیگه حاضره...

یه هفته واسمون قد صد سال طول کشید... اضطرابو می شد خیلی آسون تو چهره هردومون دید.
با این حال به همدیگه اطمینان می دادیم که جواب ازمایش واسه هیچ کدوممون مهم نیس.
بالاخره اون روز رسید. علی مث همیشه رفت سر کار و من خودم باید جواب آزمایشو می گرفتم... دستام مث بید می لرزید. داخل آزمایشگاه شدم...
علی که اومد خسته بود. اما کنجکاو ... ازم پرسید جوابو گرفتی؟
که منم زدم زیر گریه. فهمید که مشکل از منه. اما نمی دونم که تغییر چهره اش از ناراحتی بود یا از خوشحالی ...
روزا می گذشتن و علی روز به روز نسبت به من سردتر و سردتر می شد.
تا اینکه یه روز که دیگه صبرم از این رفتاراش طاق شده بود، بهش گفتم: علی، تو چته؟ چرا این جوری می کنی؟
اونم عقده شو خالی کرد و گفت: من بچه دوس دارم مهناز.
مگه گناهم چیه؟! من نمی تونم یه عمر بی بچه تو یه خونه سر کنم.

دهنم خشک شده بود و چشام پراشک. گفتم اما تو خودت گفتی همه جوره منو دوس داری...
گفتی حاضری بخاطرم قید بچه رو بزنی. پس چی شد؟
گفت: آره گفتم. اما اشتباه کردم. الان می بینم نمی تونم. نمی کشم...
نخواستم بحثو ادامه بدم... دنبال یه جای خلوت می گشتم تا یه دل سیر گریه کنم و اتاقو انتخاب کردم...

من و علی دیگه با هم حرفی نزدیم تا اینکه علی احضاریه آورد برام و گفت می خوام طلاقت بدم یا زن بگیرم!
نمی تونم خرج دو نفرو با هم بدم، بنابراین از فردا تو واسه خودت؛ منم واسه خودم ...
دلم شکست. نمی تونستم باور کنم کسی که یه عمر به حرفای قشنگش دل خوش کرده بودم، حالا به همه چی پا زده.
دیگه طاقت نیاوردم لباسامو پوشیدمو ساکمم بستم.
برگه جواب آزمایش هنوز توی جیب مانتوام بود.
درش آوردم یه نامه نوشتم و گذاشتم روش و هر دو رو کنار گلدون گذاشتم.
احضاریه رو برداشتم و از خونه زدم بیرون...

توی نامه نوشته بودم:

علی جان، سلام
امیدوارم پای حرفت ایستاده باشی و منو طلاق بدی. چون اگه این کارو نکنی خودم ازت جدا می شم.
می دونی که می تونم. دادگاه این حقو به من می ده که از مردی که بچه دار نمی شه جدا شم. وقتی جواب آزمایشارو گرفتم و دیدم که عیب از توئه
باور کن اون قدر برام بی اهمیت بود که حاضر بودم برگه رو همون جاپاره کنم...
اما نمی دونم چرا خواستم یه بار دیگه عشقت به من ثابت شه...
توی دادگاه منتظرتم... 

 
دو شنبه 6 آذر 1391برچسب:, :: 13:53 :: نويسنده : n.darvishi

 گفتم: چقدر احساس تنهایی می‌کنم …


گفتی: فانی قریب


.:: من که نزدیکم (بقره/۱۸۶) ::.





گفتم: تو همیشه نزدیکی؛ من دورم… کاش می‌شد بهت نزدیک شم …



گفتی:

و اذکر ربک فی نفسک تضرعا و خیفة و دون الجهر من
القول بالغدو و الأصال


.:: هر صبح و عصر، پروردگارت رو پیش خودت، با خوف و

تضرع، و با صدای آهسته یاد کن (اعراف/۲۰۵) ::.



------------ --------- --------- --



گفتم: این هم توفیق می‌خواهد!


گفتی: ألا تحبون ان یغفرالله لکم


.:: دوست ندارید خدا ببخشدتون؟! (نور/۲۲) ::.

------------ --------- --------- --



گفتم: معلومه که دوست دارم منو ببخشی …


گفتی: و استغفروا ربکم ثم توبوا الیه


.:: پس از خدا بخواید ببخشدتون و بعد توبه کنید (هود/۹۰) ::.



------------ --------- --------- --



گفتم: با این همه گناه… آخه چیکار می‌تونم بکنم؟


گفتی: الم یعلموا ان الله هو یقبل التوبة عن عباده


.:: مگه نمی‌دونید خداست که توبه رو از بنده‌هاش قبول می‌کنه؟! (توبه/۱۰۴) ::.



------------ --------- --------- --



گفتم: دیگه روی توبه ندارم ...


گفتی: الله العزیز العلیم غافر الذنب و قابل التوب


.:: (ولی) خدا عزیزه و دانا، او آمرزنده‌ی گناه هست و پذیرنده‌ی توبه (غافر/۲-۳ ) ::.



------------ --------- --------- --



گفتم: با این همه گناه، برای کدوم گناهم توبه کنم؟


گفتی: ان الله یغفر الذنوب جمیعا


.:: خدا همه‌ی گناه‌ها رو می‌بخشه (زمر/۵۳) ::.



------------ --------- --------- --





گفتم: یعنی بازم بیام؟ بازم منو می‌بخشی؟


گفتی: و من یغفر الذنوب الا الله


.:: به جز خدا کیه که گناهان رو ببخشه؟ (آل عمران/۱۳۵) ::.



گفتم: نمی‌دونم چرا همیشه در مقابل این کلامت کم میارم! آتیشم می‌زنه؛ ذوبم می‌کنه؛ عاشق می‌شم! … توبه می‌کنم


گفتی: ان الله یحب التوابین و یحب المتطهرین


.:: خدا هم توبه‌کننده‌ها و هم اونایی که پاک هستند رو دوست داره (بقره/۲۲۲) ::.



------------ --------- --------- --





ناخواسته گفتم: الهی و ربی من لی غیرک


گفتی: الیس الله بکاف عبده


.:: خدا برای بنده‌اش کافی نیست؟ (زمر/۳۶) ::.



------------ --------- --------- --



گفتم: در برابر این همه مهربونیت چیکار می‌تونم بکنم؟


گفتی:یا ایها الذین آمنوا اذکروا الله ذکرا کثیرا و سبحوه بکرة و

اصیلا هو الذی یصلی علیکم و ملائکته لیخرجکم

من الظلمت الی النور و کان بالمؤمنین رحیما




ای مؤمنین! خدا رو زیاد یاد کنید و صبح و شب تسبیحش .::
کنید. او کسی هست که خودش و فرشته‌هاش

بر شما درود و رحمت می‌فرستن تا شما رو از تاریکی‌ها به

سوی روشنایی بیرون بیارن .

خدا نسبت به مؤمنین مهربونه (احزاب/۴۱-۴۳) ::

 
دو شنبه 6 آذر 1391برچسب:, :: 13:45 :: نويسنده : n.darvishi

 از جدا شدن گفتی .گفتی میخوای بری...گریه کردم و بهت گفتم:عشقم یا تو یا مرگ...!
گفتی باید برم ..ولی تو باید زنده بمونی.ازم قول گرفتی!
گفتم حالا که داری میری سرم روی شانه ی کی بذارم؟گوش کی رو قرض بگیرم تا باهاش درد و دل کنم؟دست رو موهای کی بکشم تا آروم شم؟؟
...
گفتی:نمیدونم!!!!
گفتم درد و دل نمیکنم میریزم تو خودم...سررو شونه ی کسی نمیذارم و میریزم تو خودم...دست رو سر کسی نمیکشم و میریزم تو خودم...
ریختم تو خودم و حالا بریدم...اما...سر حرفم هستم تا تو خیالت راحت باشه



ای کاش...
ای کاش دوستی ما با یه دیدار شروع میشد و با یه دیدار تموم میشد
ای کاش مثل همه تو روز جدایی چشم تو چشم میشدیم
ای کاش میتونستم آخرین حرفم رو بهت بزنم
ای کاش توی دوستی مثل بقیه بودیم
.
.
.
ولی همه اینا با یه حادثه ازبین رفت
نه روز جدایی نه حرفی نه دیداری نه خداحافظی...
ای کاش دوستیمون مثل بقیه بود تا الان که نیستی دل تنگت نباشم
ای کاش ...
کاش میتونستم آخرین حرفم رو بت بگم که مدیونت نباشم
ولی الان ...باید تا اون دنیا صبر کنم و بعدش بگم: بی معرفت هنوز دوستت دارم

 
دو شنبه 6 آذر 1391برچسب:, :: 13:39 :: نويسنده : n.darvishi

 گفتم كه دوستت دارم ، گفتی كه باور نداری

گفتم اين كلمه را از حفظ نمی گويم از ته دلم می گويم ، گفتی دلم را نيز باور نداری



سكوت تلخی كردم و از ته دلم آه كشيدم. مدتی سكوت با چشمانی خيس

گونه ام خيس شد و قلبم شكسته

گفتی كه تو قلبم را شكستی ، گفتم كه قلبت شكسته نشد ، احساست در هم شكست

گفتی سكوت كن ميخواهم گريه كنم ، من نيز سكوت كردم و با گريه تو نا آرام شدم و اشك 
ريختم



گفتی بی خيالی از اشكهايم ،چيزی نگفتم ، و باز سكوت و يك آه تلخ

گفتی كاش كه عاشق نمی شدم ، گفتم عاشقی همه اين دردها را دارد

گفتی خسته شدی از همه كس ، گفتم من با تو می مانم

گفتی خيلی تنهايی ، گفتم كسی كه عاشق است تنهايی را نمی شناسد

و باز گفتی تنهايی ، گفتم كسی كه عاشق است قلب يارش بايد همان تنهايی او باشد

گفتی كه اين حرفايت تكراری است ، گفتم به جز تكرارش راهی نيست



گفتی كه آغوشت را ميخواهم ، گفتم كه منتظر بمان عزيزم

گفتی كه شانه هايت را ميخواهم ، دلم به درد آمد از دوری ات و به غم نشستم

گفتی كه تو از حرفهايم پريشانی ، گفتم حرفی نيست و حرفهايت شكنجه ای بيش نيست

گفتی كه لبخندی بزن ، گفتم كه حس لبخند نيست

گفتم با اينكه اين كلمه تكراری است و با اينكه باور نداری باز ميگويم كه دوستت دارم

چيزی نگفتی و سكوت كردی




گفتم كه دوستت دارم ، دوستت دارم و دوستت دارم و اشك از چشمانم سرازير شد

و باز چيزی نگفتی و به جای سكوت اينبار تو نيز مانند من اشك ريختی

 
دو شنبه 6 آذر 1391برچسب:, :: 13:38 :: نويسنده : n.darvishi

 کم کمک وقت خداحافظی ما رسیده،
هوای تازۀ تنهایی از راه رسیده.
طعم یک بوسۀ پنهونی به لبهام رسیده،
بغلم کن آخرین بار،وقت رفتن رسیده.
یکمی خنده واسه روزای بارونی دارم،
که خیال دارم تو کیسه دم دستم بذارم.
دو سه خط شعر و غزل،حرفای موندنی دارم،
که میخوام توی جیبم نزدیک قلبم بذارم.
به درختی که رو ساقش اسم ما کنده شده،
یه وری تکیه زدم گفتم دلم خسته شده.
دل من تنگه،مرو تنها نیای شب شده،
هوای تازه میخواد،نفس تو سینه تنگ شده.
چند کلام حرف اضافی،یه اشاره،یه نگاهی،
هرچی گفتم نشنیدی رو توی کاسۀ صبرم میذارم.
دوتا عکس یادگاری از رو طاقچه ورمیدارم،
لای ترمه اونور شیشۀ عمرم میذارم.
یه بغل خاطره از تو توی کوله بارمه،
هرچی گفتی رو شنیدم،حرف تازۀ منه،
یکمی اشک و گلایه لای دستمال پیچیدم،
وقتی دل تنگ تو شد،غم تو توشه راهمه

 
دو شنبه 6 آذر 1391برچسب:, :: 13:34 :: نويسنده : n.darvishi

 ببیـــــــن

من هم

مثل خــــــیلی از عاشـــــق ها

از تو یـــــادگاری دارم

ولــــی

یــــادگـــاری من

با بقیه فــــرق دارد

یــــــادگــــــاری مــــن

از تو

ســــینه ای پر از درد اســـــت ...

 
چهار شنبه 10 آبان 1391برچسب:, :: 14:0 :: نويسنده : n.darvishi

 

دلم...

دلم تنگ میشود، گاهی



برای حرفهای معمولی ...



برای حرفهای ساده ...



برای چه هوای خوبی! ...



دیشب شام چه خوردی؟



و چه قدر خسته ام از چرا؟



... از چگونه!



خسته ام از سوال های سخت



پاسخهای پیچیده



از کلمات سنگین



فکرهای عمیق



پیچ های تند



نشانه های با معنا، بی معنا !



دلم تنگ میشود



گاهی برای...



یک "دوستت دارم"ساده