|
چهار شنبه 12 مهر 1391برچسب:, :: 18:52 :: نويسنده : milad.s
دیگر به خلوت های من یک نم نمی باری در دفتر دلتنگی ام شعری نمی کاری ... لحن سکوتت در دلم هر روز یک جور است قهری؟...نه؟...دلگیری؟...نه؟...آقا! دوستم داری؟ من – بی تعارف- هستی ام را از شما دارم آقا خلاصه مطلبی ؛ فرمایشی ؛ کاری... من خوانده ام دربارتان یک خیمه ی سادَه ست جایی در آن دارند شاعرهای درباری؟ ... اما من و این رتبه و این منزلت ... هرگز اما تو و این بخشش و این مرحمت... آری توفیق دادی یک غزل هم صحبتت باشم از بس که گل هستی و رو دادی به هر خاری ![]()
چهار شنبه 15 مهر 1391برچسب:, :: 14:42 :: نويسنده : n.darvishi
من را زیر خاکستر جا گـــــذاشتـــــــی !!! آهـــــــایـــــــــــــ .. .
.
. ![]()
چهار شنبه 15 مهر 1391برچسب:, :: 11:39 :: نويسنده : n.darvishi
برای تو نامه ای می نویسم… ![]()
چهار شنبه 15 مهر 1391برچسب:, :: 13:22 :: نويسنده : n.darvishi
پُل، یک دستگاه اتومبیل سواری بهعنوان عیدی از برادرش دریافت کرده بود. ![]()
چهار شنبه 14 مهر 1391برچسب:, :: 14:33 :: نويسنده : n.darvishi
كفشهایم كو؟
![]()
چهار شنبه 14 مهر 1391برچسب:, :: 10:29 :: نويسنده : n.darvishi
دلم تنگ شدهها را، عاشقتمها را… ![]()
چهار شنبه 13 مهر 1391برچسب:, :: 11:26 :: نويسنده : n.darvishi
من زنم، آزادم هنوز نفس میکشم، غریبه نیستم، نفسهایم را خفه نکنید، بر سرم حجاب مالکیت …نکشید، عروسک نیستم… طاقچهای هم نیست که بر سر آن بنشینم که نگاهم کنید… بازیهای بی محتوای زن و مرد تمام شد… اگر پا به پا نمیایی… دست به دستم نکن… دوستم داشته باش برای آنچه که هستم، نه آنچه که تو می خواهی….. ![]()
چهار شنبه 13 مهر 1391برچسب:, :: 14:25 :: نويسنده : n.darvishi
من خوبم ….من آرامم……من قول داده ام فقط کمی تو را کم اورده ام
یادت هست؟ میگفتم در سرودن تو ناتوانم؟ واژه کم می اورم برای گفتن دوستت دارمها؟ حالا تـــمــــــــام واژه ها در گلویم صف کشیده اند با این همه واژه چه کنم؟ تکلیف اینهمه حرف نگفته چه می شود؟ باید حرفهایم را مچاله کنم و بر گرده باد بیاندازم باید خوب باشم من خوبم ….من آرامم……من قول داده ام فقط کمی بی حوصله ام آسمان روی سرم سنگینی میکند روزهایم کش امده هر چه خودم را به کوچه بی خیالی میزنم باز سر از کوچه دلتنگی در میاورم روزها تمام ابرهای اندوه در چشمان منند ولی نمی بارند چون من خوبم ….من آرامم……من قول داده ام تمام خنده هایم را نذر کرده ام که گریه ام نگیرد اما شبها.. وای از شبها هوای آغوشت دیوانه ام میکند موهایم بد جوری بهانه دستانت را میگیرند تک تک نجواهای شبانه ات لا به لای موهایم مانده اند اصلا چطور است کوتاهشان کنم هان؟ کاش لا اقل میشد فقط شب بخیر شبها را بگویی تا بخوابم لالایی ها پیشکش من خوبم ….من آرامم……من قول داده ام فقط نمیدانم چرا هی آه میکشم آه و آه و بازم آه خسته شدم از این همه آه شبها تمام آه ها در سینه منند اینقدر سوزناک هستند که می توانم با این همه آه دنیا را خاکستر کنم اما حیف که قول داده ام من خوبم ….من آرامم…… فقط کمی دلواپسم کاش قول گرفته بودم از تو برای کسی از ته دل نخندی می ترسم مثل من عاشق خنده هایت شود حال و روزش شود این… تو که نمی مانی برایش آنوقت مثل من باید آرام باشد …..خوب باشد….. قول داده باشد بیچاره.. ![]()
چهار شنبه 12 مهر 1391برچسب:, :: 14:23 :: نويسنده : n.darvishi
با تو نیستم ![]()
چهار شنبه 12 مهر 1391برچسب:, :: 14:20 :: نويسنده : n.darvishi
خدایا خسته ام … از این زندگی … از این دنیای به ظاهر زیبا … ![]()
چهار شنبه 12 مهر 1391برچسب:, :: 14:17 :: نويسنده : n.darvishi
گاهی نیاز است دکتر به جای یک مشت قرص، برایت فریاد تجویز کند…
. . . همه چیز خنده دار بود…. داشتن تو…! بودن من ; ماندن ما….!! رفتن تو… این همه آه…. گاهی از این همه خنده گریه ام میگیرد…. . . . کاش می شد زندگی را هم عوض کرد٬ مثل «چایی» وقتی که سرد می شود… . . . دنـبـال کـلاغـی می گـردَم ، تا قـارقـارش را بـه فـال نـیـک بـگیـرم ، وقـتـی… قآصـد کـ ـهـا هـمـه لال انـد . . . صداقت؟…. یادش گرامى… غیرت؟….. به احترامش یک لحظه سکوت… معرفت؟….. یابنده پاداش میگیرد… مرام؟….. قطعه ی شهدا … عشق؟ ….. از دم قسط… واقـــعـــ ـا به کــــــجــ ـــــا چــــنــــ ـیـــــــن شـــــتـــ ــابـــــا ن؟؟؟ . . . آدمای دنیای من فعل هایی را صرف میکنند که برایشان صرف داشته باشد! . . هوایت دستان سنگینی داشت، وقتی به سرم زد فهمیدم! . . . دلم بچگی میخواهد ! جلوی کدام مغازه پا بکوبم تا برایم آرامش بخرند ؟ . . . گـاهــی نمـی دانــی از دسـت داده ای .. یـــا از دسـت رفـــتـه ای… . . . ﺑﻪ ﺗﻮ ﻫﺠﻮﻡ ﻣﯽ ﺁﻭﺭﻧﺪ ﺁﺩﻡﻫﺎ ، ﻧﯿﻤﻪ ﺷﺐ ! ﺑﺎ ﻫﻤﻪ ی ﺁﻧﭽﻪ ﺩﺭ ﭘﺲ ِ ﺫﻫﻦ ِ ﺗﻮ ، ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺑﺎﻗﯽ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺍﻧﺪ… ﺁﺩﻡﻫﺎ “ﺗﻤﺎﻡ” ﻧﻤﯽ ﺷﻮﻧﺪ …! . . . تقصیر برگ ها نیست آدم ها همینند! نفس می دهـــــــی له ات می کنند… . . . گاهــــــــــــــی دِلـــــــم تفــــــــــــریح ناسالم می خــــــــــــواد مثــــــــــــــــل فکر کــــــــــــردن به تـــــــــــــــــو ! . . . کاش می اومدی حالم رو بهم بزنی خوشحالی هام ته نشین شده ! . . . در دنیایی که همه یا گوسفندند یا گرگ ترجیح میدهم چوپان باشم همدیگر را بدرید من نی میزنم
. . . چـقـــــدر سخــــت اســـت، کـه لبـــریـــز بـاشی از گـفـتـــــن ” ولــی ….. در هـیـــــــچ ســویـــت محـــرمـی نبـاشد . . . عادت کرده ام کوتاه بنویسم کوتاه بخونم کوتاه حرف بزنم کوتاه نفس بکشم تازگی ها دارم عادت می کنم کوتاه زندگی می کنم یا شاید کوتاه بمیرم نمی دانم فقط عادت … . . . اینجا جاییست که . . . عشقبازی نمی کنند با هم . . . با هم با عشق بازی میکنند . . . ! . . . اجازه خدا ؟ میشه ورقمو بدم ؟ میدونم وقت امتحان تموم نشده! ولی خسته شدم… . . . کسی که نگاهت را نمی فهمد توضیح های طولانی ات را هم نخواهد فهمید…. . . . به سلامتی اونایی که هزارتا خاطــــــــــــــــرخواه دارن ولی دلشون گیرِ یه بــــــــــــــــــــــــی معرفته ! . . . هم قــــــــــد شدیم … خدا میداند چه چیزهایی را زیر پاهایم گذاشتم … . . . پست ترین آدما کسایی هستن که به دست گذاشتن رو نقطه ضعف دیگران بگن شوخی … ! . . . قیافه ام تابلو شده بود ! گفتن : چی میکشی ؟ گفتم : زجر ! گفتن : نه یعنی چی مصرف میکنی ؟ گفتم : زندگی … ! . . . چقدر جالب ! تو لحظه های داغونی فقط یه نفر میتونه آرومت کنه اونم کسیه که داغونت کرده ! . . . اگر روزی عاشق شدی … قصه ات را برای هیچکس بازگو نکن … این روزها چشم حسودان به دود اسپند عادت کرده ……! . . . کاش به جای این همه باشگاه زیبایی اندام یه باشگاه زیبایی افکار هم داشتیم مشکل امروز ما اندام ها نیستن ، افکارها هستن ! . . . گــــفته باشــــم !.!.! مـــن درد مــــــــی کــشــم ؛ تــــو امــــا …. چشم هـــــایت را ببنـــــــد ! سخت است بـدانـــــم می بینی ، و بی خیــــــــــالی … ! . . . این روزها عشق را با دست پس می زنند و با پا پیش می کشند ! حیف از عشق که زیر دست و پاست …
![]()
دو شنبه 10 مهر 1391برچسب:, :: 14:0 :: نويسنده : n.darvishi
آیا تابه حال به این فکر کرده اید که در ذهن خانم ها چه می گذرد؟ آیا می دانستید که گاهی اوقات منظور خانم ها آن چیزی نیست که بر زبان می آورند؟ آنها ممکن است چیزی به زبان بیاورند و منظورشان دقیقاً برعکس آن باشد. اما خانم ها واقعاً چه می خواهند؟ در این مقاله رازهایی را برایتان فاش می کنیم که خانم ها اصلاً دوست ندارند شما آنها را بدانید! ![]()
یک شنبه 9 مهر 1391برچسب:, :: 15:27 :: نويسنده : milad.s
ای که میپرسی نشان عشق چیست عشق یعنی مهر بیچون و چرا
![]()
سه شنبه 4 مهر 1391برچسب:, :: 15:32 :: نويسنده : n.darvishi
دو دلداده: ![]()
سه شنبه 4 مهر 1391برچسب:, :: 15:31 :: نويسنده : n.darvishi
دختري بود نابينا که از خودش تنفر داشت،که از تمام دنيا تنفر داشت و فقط يکنفر را دوست ![]()
سه شنبه 4 مهر 1391برچسب:, :: 15:27 :: نويسنده : n.darvishi
اتومبيل مردي كه به تنهايي سفر مي كرد در نزديكي صومعه ای خراب شد. مرد به سمت صومعه حركت كرد و به رئيس صومعه گفت : «ماشين من خراب شده. آيا مي توانم شب را اينجا بمانم؟ » ![]()
سه شنبه 4 مهر 1391برچسب:, :: 15:26 :: نويسنده : n.darvishi
«پسر برتر از دخترآمد پديد» ![]()
سه شنبه 4 مهر 1391برچسب:, :: 15:25 :: نويسنده : n.darvishi
آنجا که درخت بید به آب می رسد، یک بچه قورباغه و یک کرم همدیگر را دیدند. ![]()
سه شنبه 4 مهر 1391برچسب:, :: 8:0 :: نويسنده : n.darvishi
دو شكارچي با هم صحبت مي كردند. اولي پرسيد:« اگر خرسي به تو حمله كند، چه مي كني؟» ![]()
سه شنبه 4 مهر 1391برچسب:, :: 7:59 :: نويسنده : n.darvishi
یه روز بهم گفت: «میخوام باهات دوست باشم؛آخه میدونی؟ من اینجا خیلی تنهام» ![]()
سه شنبه 4 مهر 1391برچسب:, :: 7:56 :: نويسنده : n.darvishi
خداحافظ گل لادن،تموم عاشقا باختن ![]()
سه شنبه 4 مهر 1391برچسب:, :: 7:54 :: نويسنده : n.darvishi
دیگه براش نمی خونم ٬ لالایی بی لالایی ![]()
سه شنبه 4 مهر 1391برچسب:, :: 7:49 :: نويسنده : n.darvishi
کنج اتاقم ، با سکوتم ، تنها نشستم ![]()
یک شنبه 2 مهر 1391برچسب:, :: 15:4 :: نويسنده : milad.s
به پای کودکی هایم بیا کفش هایت را به پا کن تا به تا قاه قاه خنده ات را ساز کن باز هم با خنده ات اعجاز کن پا بکوب و لج کن و راضی نشو با کسی جز عشق همبازی نشو بچه های کوچه را هم کن خبر عاقلی را یک شب از یادت ببر خاله بازی کن به رسم کودکی با همان چادر نماز پولکی طعم چای و قوری گلدارمان لحظه های ناب بی تکرارمان
قصه های هر شب مادربزرگ ماجرای بزبز قندی و گرگ
غصه هرگز فرصت جولان نداشت خنده های کودکی پایان نداشت هر کسی رنگ خودش بی شیله بود ثروت هر بچه قدری تیله بود ای شریک نان و گردو و پنیر ! همکلاسی ! باز دستم را بگیر مثل تو دیگر کسی یکرنگ نیست آن دل نازت برایم تنگ نیست ؟ حال ما را از کسی پرسیده ای ؟ مثل ما بال و پرت را چیده ای ؟ حسرت پرواز داری در قفس؟ می کشی مشکل در این دنیا نفس؟ سادگی هایت برایت تنگ نیست ؟ رنگ بی رنگیت اسیر رنگ نیست ؟ رنگ دنیایت هنوزم آبی است ؟ آسمان باورت مهتابی است ؟ هرکجایی شعر باران را بخوان ساده باش و باز هم کودک بمان باز باران با ترانه ، گریه کن ! کودکی تو ، کودکانه گریه کن! ای رفیق روز های گرم و سرد سادگی هایم به سویم باز گرد!
![]()
یک شنبه 2 مهر 1391برچسب:, :: 8:51 :: نويسنده : n.darvishi
با اینکه رشتهاش ادبیات بود، هر روز سری به دانشکده تاریخ میزد. همه دوستانش متوجه ![]()
یک شنبه 2 مهر 1391برچسب:, :: 8:50 :: نويسنده : n.darvishi
اگر به خانهی من آمدی ![]()
یک شنبه 2 مهر 1391برچسب:, :: 8:47 :: نويسنده : n.darvishi
سلام! ![]()
یک شنبه 2 مهر 1391برچسب:, :: 8:45 :: نويسنده : n.darvishi
نشاندهای مرا کنون به زورقی ز عاجها، ز ابرها، بلورها مرا ببر امید دلنواز من ببر به شهر شعرها و شورها/ به راه پُر ستاره میکشانیام..... ![]()
یک شنبه 2 مهر 1391برچسب:, :: 8:35 :: نويسنده : n.darvishi
عبارات زیر را بخوانید. معشوقتان را تصور کنید و نام معشوقتان را به جای کلمه او ![]()
یک شنبه 2 مهر 1391برچسب:, :: 8:31 :: نويسنده : n.darvishi
اول اینکه خواهر محترمه خانم جنیفر دل مردم را به هر نحوی که بتواند شاد می کند و آنچنانکه میدانید شاد کردن دل بنده خدا اجر فراوان دارد. دوم اینکه این هنرمند متعهد و پایبند به کانون گرم خانواده بیش از 4 بار ازدواج کرده و این سنت حسنه را بیش از پیش به جا آورده . لذا هر تلاشی که انجام داده در جهت رفاه خانواده بوده و بر خلاف همکارانش ، مردان را به صورت حلال به فیض رسانده ، لذا وی به عنوان یک الگو برای جامعه خودش ، با هرگونه پاشیدگی و پاره گی خانوادگی مخالف است. سوم اینکه خانم جنیفر از تمام نعماتی که خداوند در اختیارش گذاشته به بهترین نحو بهره برداری می کند. ایشان هم خواننده هستند ، هم رقاصه هستند، هم هنرپیشه ، هم یک مادر و همسر خوب. از طرفی در مسائل بازرگانی هم کوتاهی نمی کند . از آنجایی که همیشه راضی و قانع هستند به کسی نه نمی گویند تا دل کسی نشکند. چهارم دلیل دیگر اینکه ایشان مقام زن را در غرب زنده نگه داشته و اعتماد به نفس این موجود لطیف را که در طول تاریخ به وی اجحاف بسیار شده بالا برده است ، در حدی که بسیاری از مردان در مقابل همین خانم اظهار ناتوانی کردند و خیلیها نکشیدند با ایشان باشند . پنجمین دلیل توفیق خدمت ایشان است . خانم جنیفر توفیق خدمت داشته اند تا در تمام عرصه ها به جامعه و بندگان خدا خدمت کند. این بانوی کوشا تا دیر وقت در استدیوهای سربسته تمرین کرده و همان فردا شبش با تمام کم خوابی و کسالت در کنسرت حضور یافته و تا صبح در جهت خدمت به خلق ، در چارچوب حرکات موزون نموده است . ششمین دلیل دیگر وجاهت این عزیز هنرمند صداقت داشتن و عدم ریا است. او هرگز ریا نکرد و همان نشان داد که بود . این هنرمند با اخلاق در یک آن لباس از تن به در آورده و سینه چاک می کند ( البته با اذن کتبی شوهر ) و ابایی از حرف مردم ندارد. او اگر از آهنگسازش خوشش بیاید به جای طفره رفتن ( مثل چشمک و اطفار) به سرعت با وی عقد محضری می کند تا مشکلی نباشد . پاینده باشی دخترم. و آخرین دلیل حمایت جنیفر عزیز از پدر و مادرش است . او نه از جیب شوهرانش بلکه از درآمد حلال خودش برای والدینش سرپناه خریده و آنها را تکریم کرده. البته این خواهر زیبا از تکریم مشتریان هم غافل نبوده و هوای همه را داشته ![]()
یک شنبه 2 مهر 1391برچسب:, :: 8:22 :: نويسنده : n.darvishi
وقتی سر کلاس درس نشسته بودم تمام حواسم متوجه دختری بود که کنار دستم نشسته بود و اون منو “داداشی” صدا می کرد . ![]()
شنبه 1 مهر 1391برچسب:, :: 15:24 :: نويسنده : n.darvishi
تنهایی ![]()
شنبه 1 مهر 1391برچسب:, :: 8:36 :: نويسنده : n.darvishi
شب عروسیه، آخره شبه ، خیلی سر و صدا هست. میگن عروس رفته تو اتاق لباسهاشو عوض کنه هر چی منتظر شدن برنگشته، در را هم قفل کرده. داماد سروسیمه پشت در راه میره داره از نگرانی و ناراحتی دیوونه می شه. مامان بابای دختره پشت در داد میزنند: مریم ، دخترم ، در را باز کن. مریم جان سالمی ؟؟؟ آخرش داماد طاقت نمیاره با هر مصیبتی شده در رو می شکنه میرند تو. مریم ناز مامان بابا مثل یه عروسک زیبا کف اتاق خوابیده. لباس قشنگ عروسیش با خون یکی شده ، ولی رو لباش لبخنده! همه مات و مبهوت دارند به این صحنه نگاه می کنند. کنار دست مریم یه کاغذ هست، یه کاغذی که با خون یکی شده. بابای مریم میره جلو هنوزم چیزی را که میبینه باور نمی کنه، با دستایی لرزان کاغذ را بر میداره، بازش می کنه و می خونه : ![]()
شنبه 1 مهر 1391برچسب:, :: 8:34 :: نويسنده : n.darvishi
مادر داماد : ببخشین ، کبریت دارین؟ ![]()
شنبه 1 مهر 1391برچسب:, :: 8:33 :: نويسنده : n.darvishi
جیره ی سیگارم را بدهید! ![]()
![]() |