دلنوشته و شعر
زندگی با یاد خدا خیلی آسونه
درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید

پيوندها
تنهایی بهتر از با تو بودنه
دردودل
خاطرات تلخ و شیرین
بزرگترین وبلاگ سرگرمی وخنده
ساعت رومیزی ایینه ای
رقص نور لیزری موزیک

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان دلنوشته و شعر و آدرس nasimekhamosh.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.









ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 1
بازدید هفته : 6
بازدید ماه : 10
بازدید کل : 38494
تعداد مطالب : 107
تعداد نظرات : 5
تعداد آنلاین : 1



Alternative content


نويسندگان
n.darvishi
milad.s

آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
چهار شنبه 12 مهر 1391برچسب:, :: 14:23 :: نويسنده : n.darvishi

 

باوزت می شود، من خوبم ؟

 با تو نیستم
تو نخوان
با خودم زمزمه میکنم

.

.
.

من خوبم ….من آرامم……من قول داده ام

فقط کمی

تو را کم اورده ام

یادت هست؟ میگفتم در سرودن تو ناتوانم؟ واژه کم می اورم برای گفتن دوستت دارمها؟

حالا تـــمــــــــام واژه ها در گلویم صف کشیده اند

با این همه واژه چه کنم؟

تکلیف اینهمه حرف نگفته چه می شود؟

باید حرفهایم را مچاله کنم و بر گرده باد بیاندازم

باید خوب باشم

من خوبم ….من آرامم……من قول داده ام

فقط کمی

بی حوصله ام

آسمان روی سرم سنگینی میکند

روزهایم کش امده

هر چه خودم را به کوچه بی خیالی میزنم

باز سر از کوچه دلتنگی در میاورم

روزها تمام ابرهای اندوه در چشمان منند ولی نمی بارند

چون

من خوبم ….من آرامم……من قول داده ام

تمام خنده هایم را نذر کرده ام که گریه ام نگیرد

اما شبها..

وای از شبها

هوای آغوشت دیوانه ام میکند

موهایم بد جوری بهانه دستانت را میگیرند

تک تک نجواهای شبانه ات لا به لای موهایم مانده اند

کاش لا اقل میشد فقط شب بخیر شبها را بگویی تا بخوابم

لالایی ها پیشکش

من خوبم ….من آرامم……من قول داده ام

فقط نمیدانم چرا هی آه میکشم

آه

و

آه

و بازم آه

خسته شدم از این همه آه

شبها تمام آه ها در سینه منند

ان قدر سوزناک هستند که می توانم با این همه آه دنیا را خاکستر کنم

اما حیف که قول داده ام

من خوبم ….من آرامم……

فقط کمی دلواپسم

کاش قول گرفته بودم از تو

برای کسی از ته دل نخندی

می ترسم مثل من عاشق خنده هایت شود

حال و روزش شود این…

تو که نمی مانی برایش آنوقت مثل من باید

آرام باشد …..خوب باشد….. قول داده باشد

بیچاره..

……………………………………………

نترس باز شروع نمیکنم اصلا تمام نشده که بخواهم شروع کنم

همین دلم برایت تنگ شده را هم به تو نمی گویم

تو راحت باش

من خوبم ….من آرامم……

آخر من قول داده ام که آرام باشم

باورت می شود؟ من خوبم

 
چهار شنبه 12 مهر 1391برچسب:, :: 14:20 :: نويسنده : n.darvishi

 

خدایا خسته ام

خدایا خسته ام … از این زندگی … از این دنیای به ظاهر زیبا …

از این مردم که به ظاهر صادق و با وفا …

خسته ام … از دوری …از درد انتظار از این بیماری نا علاج خسته ام





از این همه دروغ و نیرنگ خسته ام …

آری پروردگارم از این دنیا خسته ام از آدم هایش

از دروغ هایش از نیرنگ هایش خسته ام …

پس کو صداقت و محبت چرا اندکی محبت در میان دل مردم نیست چرا قطره ای از

عشق در چشمان بنده هایت نیست همش دروغ پیدا است همش نیرنگ پیدا است …

دیگر دست محبتی در میان مردم نیست

دیگر عشقی پاک و مقدس در میان مردم نیست سفره ی دل مردم همش دروغ

است … به ظاهر پاک و صادقانه است … ای خدایم ای معبودم خسته ام … کو

زندگی پاک و مقدسانه … کو دست عشق و محبت … کو سفره ی وفا و

صداقت …همه رفته اند و نیرنگ مانده است من خسته ام …از این همه

بی وفایی …از این همه درد انتظار …از این همه حسرت … از این همه اشک … از این

همه ناله و فغان … خسته ام … آری … خسته ام … از دست خودم خسته ام از

دست این زندگی که برایم سیاه بختی آورده است خسته ام …

از دست همه خسته ام…

از دست روزگار بی معرفت از دست مردم بی معرفت … ای خدایم دیگر از

زندگی سیرم … از خودم سیرم … از دنیا سیرم… ای خدایم گوش کن صدایم …

من خسته ام…

خدایا کمکم کن خیلی وقته تنهام

 
چهار شنبه 12 مهر 1391برچسب:, :: 14:17 :: نويسنده : n.darvishi


حرفای ناگفته.....

 گاهی نیاز است دکتر به جای یک مشت قرص، برایت فریاد تجویز کند…

 

.

.

.

همه چیز خنده دار بود….

داشتن تو…!

بودن من ; ماندن ما….!!

رفتن تو…

این همه آه….

گاهی از این همه خنده گریه ام میگیرد….

.

.

.

کاش می شد زندگی را هم عوض کرد٬ مثل «چایی» وقتی که سرد می شود…

.

.

.

دنـبـال کـلاغـی می گـردَم ،

تا قـارقـارش را بـه فـال نـیـک بـگیـرم ،

وقـتـی…

قآصـد کـ ـهـا هـمـه لال انـد

.

.

.

صداقت؟…. یادش گرامى…

غیرت؟….. به احترامش یک لحظه سکوت…

معرفت؟….. یابنده پاداش میگیرد…

مرام؟….. قطعه ی شهدا …

عشق؟ ….. از دم قسط…

واقـــعـــ ـا به کــــــجــ ـــــا چــــنــــ ـیـــــــن شـــــتـــ ــابـــــا ن؟؟؟

.

.

.

آدمای دنیای من فعل هایی را صرف میکنند که برایشان صرف داشته باشد!

.

.

هوایت دستان سنگینی داشت، وقتی به سرم زد فهمیدم!

.

.

.

دلم بچگی میخواهد ! جلوی کدام مغازه پا بکوبم تا برایم آرامش بخرند ؟

.

.

.

گـاهــی نمـی دانــی

از دسـت داده ای ..

یـــا

از دسـت رفـــتـه ای…

.

.

.

ﺑﻪ ﺗﻮ ﻫﺠﻮﻡ ﻣﯽ ﺁﻭﺭﻧﺪ ﺁﺩﻡﻫﺎ ، ﻧﯿﻤﻪ ﺷﺐ !

ﺑﺎ ﻫﻤﻪ ی ﺁﻧﭽﻪ ﺩﺭ ﭘﺲ ِ ﺫﻫﻦ ِ ﺗﻮ ، ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺑﺎﻗﯽ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺍﻧﺪ…

ﺁﺩﻡﻫﺎ “ﺗﻤﺎﻡ” ﻧﻤﯽ ﺷﻮﻧﺪ …!

.

.

.

تقصیر برگ ها نیست

آدم ها همینند!

نفس می دهـــــــی

له ات می کنند…

.

.

.

گاهــــــــــــــی دِلـــــــم

تفــــــــــــریح ناسالم می خــــــــــــواد

مثــــــــــــــــل فکر کــــــــــــردن به تـــــــــــــــــو !

.

.

.

کاش می اومدی حالم رو بهم بزنی

خوشحالی‌ هام ته نشین شده !

.

.

.

در دنیایی که همه یا گوسفندند یا گرگ

ترجیح میدهم چوپان باشم

همدیگر را بدرید

من نی میزنم

 

.

.

.

چـقـــــدر سخــــت اســـت، کـه لبـــریـــز بـاشی از گـفـتـــــن ”

ولــی ….. در هـیـــــــچ ســویـــت محـــرمـی نبـاشد

.

.

.

عادت کرده ام

کوتاه بنویسم

کوتاه بخونم

کوتاه حرف بزنم

کوتاه نفس بکشم

تازگی ها

دارم عادت می کنم

کوتاه زندگی می کنم

یا شاید

کوتاه بمیرم

نمی دانم

فقط عادت …

.

.

.

اینجا جاییست که . . .

عشقبازی نمی کنند با هم . . .

با هم با عشق بازی میکنند . . . !

.

.

.

اجازه خدا ؟ میشه ورقمو بدم ؟

میدونم وقت امتحان تموم نشده! ولی خسته شدم…

.

.

.

کسی که نگاهت را نمی فهمد

توضیح های طولانی ات را هم نخواهد فهمید….

.

.

.

به سلامتی اونایی که هزارتا خاطــــــــــــــــرخواه دارن

ولی دلشون گیرِ یه بــــــــــــــــــــــــی معرفته !

.

.

.

هم قــــــــــد شدیم …

خدا میداند چه چیزهایی را زیر پاهایم گذاشتم …

.

.

.

پست ترین آدما کسایی هستن که

به دست گذاشتن رو نقطه ضعف دیگران بگن شوخی … !

.

.

.

قیافه ام تابلو شده بود !

گفتن : چی میکشی ؟

گفتم : زجر !

گفتن : نه یعنی چی مصرف میکنی ؟

گفتم : زندگی … !

.

.

.

چقدر جالب !

تو لحظه های داغونی فقط یه نفر میتونه آرومت کنه

اونم کسیه که داغونت کرده !

.

.

.

اگر روزی عاشق شدی …

قصه ات را برای هیچکس بازگو نکن …

این روزها چشم حسودان به دود اسپند عادت کرده ……!

.

.

.

کاش به جای این همه باشگاه زیبایی اندام

یه باشگاه زیبایی افکار هم داشتیم

مشکل امروز ما اندام ها نیستن ، افکارها هستن !

.

.

.

گــــفته باشــــم !.!.!

مـــن درد مــــــــی کــشــم ؛

تــــو امــــا …. چشم هـــــایت را ببنـــــــد !

سخت است بـدانـــــم می بینی ، و بی خیــــــــــالی … !

.

.

.

این روزها عشق را با دست پس می زنند و با پا پیش می کشند !

حیف از عشق که زیر دست و پاست …

 

 
دو شنبه 10 مهر 1391برچسب:, :: 14:0 :: نويسنده : n.darvishi

 آیا تابه حال به این فکر کرده اید که در ذهن خانم ها چه می گذرد؟ آیا می دانستید که گاهی اوقات منظور خانم ها آن چیزی نیست که بر زبان می آورند؟ آنها ممکن است چیزی به زبان بیاورند و منظورشان دقیقاً برعکس آن باشد. اما خانم ها واقعاً چه می خواهند؟ در این مقاله رازهایی را برایتان فاش می کنیم که خانم ها اصلاً دوست ندارند شما آنها را بدانید!

* بلوندها همیشه هم خنگ نیستند. اگر فکر می کردید که همه بلوندها خنگ هستند باید بگویم که کاملاً در اشتباهید. رنگ مو ارتباطی با هوش ندارد. آنها فقط خودشان را خنگ جلوه می دهند که جذاب تر و بانمک تر به نظر برسند و شما پول بیشتری خرجشان کنید. و اگر شما این کار را بکنید آنوقت باید بگوییم که خنگ شما هستید نه آنها!

* خانم ها به حد مرگ حسودند. شاید انکار کنند اما واقعیت این است که شدیداً حسادت می کنند اگر طرفشان با یک زن ناشناس یا حتی یک دوست حرف بزند. شاید طور دیگری خود را نشان دهد اما مطمئن باشید که شعله های حسادت درونش زبانه می کشد.

* من سکسی ترین زن دنیام. همه خانم ها چنین طرز تفکری دارند حتی اگر سعی کنند که انکارش کنند. تقریباً همه خانم ها دوست دارند احساس کنند که تنها ملکه زیبایی در دنیا هستند و هیچ چیز دیگری در دنیا با آنها برابری نمی کند.

* من چاقم؟ مطمئنم که این جمله تابه حال چندین و چند بار به گوشتان خورده است اما اجازه بدهید خیلی راحت قبول کنیم. خانم ها هرچقدر هم که لاغر باشند به هیچ وجه خودشان را لاغر نمی دانند. تقریباً همه خانم ها عادت دارند که هر لباسی که می پوشند قبلش بپرسند که چاق نشانشان می دهد یا نه.


* همیشه درمورد خریدهایشان دروغ می گویند. ممکن است برای خرید موادغذایی بیرون رفته باشند اما مطمئناً برای خودشان هم یک چیزی می خرند. بعد سعی می کنند یا آنرا پنهان کنند یا درمورد قیمت آن دروغ بگویند.

* هیچ رازی را با آنها درمیان نگذارید. تقریباً همه خانم ها هر رازی که به آنها بگویید را با دوستانشان هم درمیان می گذارند. اگر اینکار را نکنند آنوقت وقتی برای ناهار بیرون می روند یا برای خوردن چای دور هم جمع می شوند حرف کم می آورند. این مسئله حتی درمورد خصوصی ترین رازهایتان هم صدق می کند (امیدوارم متوجه شده باشید منظورم چه رازهایی است).

* چه کفش هایی پایتان است؟ بله واقعیت دارد، خانم ها مردها را از روی کفش هایشان می سنجند. پس بهتر است دفعه بعد که بیرون رفتید، کفش های شیک تر و تمیزتری بپوشید.

* وقتی خیانت کنید می فهمند. سیستم عاطفی و احساسی خانم ها آنقدر قوی است که وقتی خیانت کنید سریع به آنها انتقال می دهد. هرچقدر هم که در اینکار خبره باشید اما مطمئن باشید که از چشم او پوشیده نمی ماند.

 
یک شنبه 9 مهر 1391برچسب:, :: 15:27 :: نويسنده : milad.s

ای‌ که‌ می‌پرسی‌ نشان‌ عشق‌ چیست‌
عشق‌ چیزی‌ جز ظهور مهر نیست‌

عشق یعنی مهر بی‌چون و چرا
عشق یعنی کوشش بی‌ادعا
عشق یعنی عاشق بی‌زحمتی
عشق یعنی بوسه بی‌شهوتی
عشق یعنی دشت گل کاری شده
در کویری چشمه‌ای جاری شده
یک شقایق در میان دشت خار
باور امکان با یک گل بهار
عشق یعنی ترش را شیرین کنی
عشق یعنی نیش را نوشین کنی
عشق یعنی این که انگوری کنی
عشق یعنی این که زنبوری کنی
عشق یعنی مهربانی در عمل
خلق کیفیت به کندوی عسل
عشق یعنی گل به جای خار باش
پل به جای این همه دیوار باش
عشق یعنی یک نگاه آشنا
دیدن افتادگان زیر پا
عشق یعنی تنگ بی ماهی شده
عشق یعنی ، ماهی راهی شده
عشق یعنی مرغ‌های خوش نفس
بردن آنها به بیرون از قفس
عشق یعنی جنگل دور از تبر
دوری سرسبزی از خوف و خطر
عشق یعنی از بدی ها اجتناب
بردن پروانه از لای کتاب
در میان این همه غوغا و شر
عشق یعنی کاهش رنج بشر
ای توانا ، ناتوان عشق باش
پهلوانا ، پهلوان عشق باش
عشق یعنی تشنه‌ای خود نیز اگر
واگذاری آب را بر تشنه تر
عشق یعنی ساقی کوثر شدن
بی پر و بی پیکر و بی سر شدن
نیمه شب سرمست از جام سروش
در به در انبان خرما روی دوش
عشق یعنی مشکلی آسان کنی
دردی از درمانده‌ای درمان کنی
عشق یعنی خویشتن را نان کنی
مهربانی را چنین ارزان کنی
عشق یعنی نان ده و از دین مپرس
در مقام بخشش از آیین مپرس
هرکسی او را خدایش جان دهد
آدمی باید که او را نان دهد
عشق یعنی عارف بی خرقه ای
عشق یعنی بنده ی بی فرقه ای
عشق یعنی آنچنان در نیستی
تا که معشوقت نداند کیستی
عشق یعنی جسم روحانی شده
قلب خورشیدی نورانی شده
عشق یعنی ذهن زیباآفرین
آسمانی کردن روی زمین
هر که با عشق آشنا شد مست شد
وارد یک راه بی بن بست شد
هرکجا عشق آید و ساکن شود
هرچه ناممکن بود ممکن شود
درجهان هر کارخوب و ماندنی است
رد پای عشق در او دیدنی است
سالک آری عشق رمزی در دل است
شرح و وصف عشق کاری مشکل است
عشق یعنی شور هستی در کلام
عشق یعنی شعر، مستی؛ والسلام

 

 
چهار شنبه 5 مهر 1391برچسب:, :: 14:41 :: نويسنده : milad.s

 
چهار شنبه 5 مهر 1391برچسب:, :: 14:27 :: نويسنده : milad.s

 
سه شنبه 4 مهر 1391برچسب:, :: 15:32 :: نويسنده : n.darvishi

 

bia2mob.net

دو دلداده:

یک زوج عاشق و معشوق از بس با هم وارد مباحث فلسفی شده بودند به این نتیجه رسیدند بودند که زندگی چیزمسخره ایست وبهتراست هر دو با هم خودکشی کنند.لذارفتند روی پلی که زیر آن امواج خروشان وهولناک آب روی هم میغلتیدند و اونا خودشون رو آماده پرت کردن 
به رودخانه کردند.پسره به دختره گفت:بذار اول من بپرم و دختره به پسره میگفت:نه اول من میپرم.این تعارف اونقدر ادامه یافت تا دختره پیروز شد و خودش رو انداخت توی رودخانه وآب هم اونو در هم غلتوند و برد.پسره که منظره غرق شدن دختره رو میدید پیش خودش گفت:امروز هم هوا سرده و هم مادرم صبح گفت برای ظهر غذای خوشمزه ای درست میکنم ... حالا اونو که آب برد تو برگرد خونه وهم غذای خوشمزه مادرت رو بخور هم این کارو توی یک روز آفتابی انجام بده که لا اقل سرما نخوری........

 
سه شنبه 4 مهر 1391برچسب:, :: 15:31 :: نويسنده : n.darvishi

 

داستان عاشقانه(دخترنابینا)

 دختري بود نابينا که از خودش تنفر داشت،که از تمام دنيا تنفر داشت و فقط يکنفر را دوست 

داشت دلداده اش را. و با او چنين گفته بود « اگر روزي قادر به ديدن باشم حتي اگر فقط براي 

يک لحظه بتوانم دنيا را ببينم عروس تو خواهم شد »...

و چنين شد که آمد آن روزي که يک نفر پيدا شد که حاضر شود چشمهاي خودش را به دختر 

نابينا بدهد و دختر آسمان را ديد و زمين را. رودخانه ها و درختها را. آدميان و پرنده ها را و نفرت 

از روانش رخت بر بست.

دلداده به ديدنش آمد و ياد آورد وعده ديرينش شد :

« بيا و با من عروسي کن ،ببين که سالهاي سال منتظرت مانده ام »

دختر برخود بلرزيد و به زمزمه با خود گفت :

« اين چه بخت شومي است که مرا رها نمي کند ؟!! »

دلداده اش هم نابينا بود و دختر قاطعانه جواب داد:

قادر به همسري با او نيست .

دلداده رو به ديگر سو کرد که دختر اشکهايش را نبيند و در حالي که از او دور مي شد گفت

« پس به من قول بده که مواظب چشمانم باشي »

 
سه شنبه 4 مهر 1391برچسب:, :: 15:27 :: نويسنده : n.darvishi

 

راز

اتومبيل مردي كه به تنهايي سفر مي كرد در نزديكي صومعه ای خراب شد. مرد به سمت صومعه حركت كرد و به رئيس صومعه گفت : «ماشين من خراب شده. آيا مي توانم شب را اينجا بمانم؟ »

رئيس صومعه بلافاصله او را به صومعه دعوت كرد. شب به او شام دادند و حتي ماشين او را تعمير كردند. شب هنگام وقتي مرد مي خواست بخوابد صداي عجيبي شنيد. صداي كه تا قبل از آن هرگز نشنيده بود . صبح فردا از راهبان صومعه پرسيد كه صداي ديشب چه بوده اما آنها به وي گفتند :« ما نمي توانيم اين را به تو بگوييم . چون تو يك راهب نيستي» 

مرد با نا اميدي از آنها تشكر كرد و آنجا را ترك كرد. 

چند سال بعد ماشين همان مرد بازهم در مقابل همان صومعه خراب شد . 

راهبان صومعه بازهم وي را به صومعه دعوت كردند ، از وي پذيرايي كردند و ماشينش را تعمير كردند. آن شب بازهم او آن صداي مبهوت كننده عجيب را كه چند سال قبل شنيده بود ، شنيد.
صبح فردا پرسيد كه آن صدا چيست اما راهبان بازهم گفتند: :« ما نمي توانيم اين را به تو بگوييم . چون تو يك راهب نيستي» 
اين بار مرد گفت «بسيار خوب ، بسيار خوب ، من حاضرم حتي زندگي ام را براي دانستن فدا كنم. اگر تنها راهي كه من مي توانم پاسخ اين سوال را بدانم اين است كه راهب باشم ، من حاضرم . بگوئيد چگونه مي توانم راهب بشوم؟»
راهبان پاسخ دادند « تو بايد به تمام نقاط كره زمين سفر كني و به ما بگويي چه تعدادي برگ گياه روي زمين وجود دارد و همینطور باید تعداد دقيق سنگ هاي روي زمين را به ما بگويي. وقتي توانستي پاسخ اين دو سوال را بدهي تو يك راهب خواهي شد.»
مرد تصميمش را گرفته بود. او رفت و 45 سال بعد برگشت و در صومعه را زد.
مرد گفت :‌« من به تمام نقاط كرده زمين سفر كردم و عمر خودم را وقف كاري كه از من خواسته بوديد كردم . تعداد برگ هاي گياه دنيا 371,145,236, 284,232 عدد است. و 231,281,219, 999,129,382 سنگ روي زمين وجود دارد»
راهبان پاسخ دادند :« تبريك مي گوييم . پاسخ هاي تو كاملا صحيح است . اكنون تو يك راهب هستي . ما اكنون مي توانيم منبع آن صدا را به تو نشان بدهيم.»
رئيس راهب هاي صومعه مرد را به سمت يك در چوبي راهنمايي كرد و به مرد گفت : «صدا از پشت آن در بود»
مرد دستگيره در را چرخاند ولي در قفل بود . مرد گفت :« ممكن است كليد اين در را به من بدهيد؟»
راهب ها كليد را به او دادند و او در را باز كرد.
پشت در چوبي يك در سنگي بود . مرد درخواست كرد تا كليد در سنگي را هم به او بدهند. 
راهب ها كليد را به او دادند و او در سنگي را هم باز كرد. پشت در سنگي هم دري از ياقوت سرخ قرار داشت. او بازهم درخواست كليد كرد . 

پشت آن در نيز در ديگري از جنس ياقوت كبود قرار داشت. 
و همينطور پشت هر دري در ديگر از جنس زمرد سبز ، نقره ، ياقوت زرد و لعل بنفش قرار داشت.
در نهايت رئيس راهب ها گفت:« اين كليد آخرين در است » . مرد كه از در هاي بي پايان خلاص شده بود قدري تسلي يافت. او قفل در را باز كرد. دستگيره را چرخاند و در را باز كرد . وقتي پشت در را ديد و متوجه شد كه منبع صدا چه بوده است متحير شد. چيزي كه او ديد واقعا شگفت انگيز و باور نكردني بود.



اما من نمي توانم بگويم او چه چيزي پشت در ديد ، چون شما راهب نيستيد .




لطفا به من فحش نديد؛ خودمم دارم دنبال اون شخصی كه اينو براي من فرستاده مي گردم تا حقشو كف دستش بگذارم