دلنوشته و شعر
زندگی با یاد خدا خیلی آسونه
درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید

پيوندها
تنهایی بهتر از با تو بودنه
دردودل
خاطرات تلخ و شیرین
بزرگترین وبلاگ سرگرمی وخنده
ساعت رومیزی ایینه ای
رقص نور لیزری موزیک

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان دلنوشته و شعر و آدرس nasimekhamosh.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.









ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 1
بازدید هفته : 5
بازدید ماه : 9
بازدید کل : 38493
تعداد مطالب : 107
تعداد نظرات : 5
تعداد آنلاین : 1



Alternative content


نويسندگان
n.darvishi
milad.s

آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
سه شنبه 4 مهر 1391برچسب:, :: 15:26 :: نويسنده : n.darvishi

 «پسر برتر از دخترآمد پديد» 
پسر جمله را گفت و چيزي نديد 

نگو دخترك با يكي دسته بيل 
سر آن پسر را شكسته جميل 

بگفتا:«جوابت نباشد جز اين 
نگويي دگر جمله اي اين چنين 

!وگرنه سر و كار تو با من است 
كه دختر جماعت به اين دشمن است.» 

پسر اندكي هوشياري بيافت 
سرش چون انار رسيده شكافت 

پسر گفتش:«اي دختر محترم 
كه گفته كه من از شما بهترم؟؟؟؟؟!!!!!!!!! 

كه دختر جماعت به كل برتر است 
ز جن تا پري از همه سر تر است 

پسر سخت بيجا كند،مرگ بيد 
كه برتر ز دختر بيايد پديد!» 

پس آن ضربه خيلي نشد نابه جا 
كه يك مغز معيوب شد جابه جا

 
سه شنبه 4 مهر 1391برچسب:, :: 15:25 :: نويسنده : n.darvishi

 عاشقانه ی غم انگیز

آنجا که درخت بید به آب می رسد، یک بچه قورباغه و یک کرم همدیگر را دیدند.

آن ها توی چشم های ریز هم نگاه کردند...و عاشق هم شدند.

کرم، رنگین کمان زیبای بچه قورباغه شد، و بچه قورباغه، مروارید سیاه و درخشان کرم......

بچه قورباغه گفت: «من عاشق سرتا پای تو هستم»

کرم گفت:« من هم عاشق سرتا پای تو هستم.قول بده که هیچ وقت تغییر نمی کنی..»

بچه قورباغه گفت :«قول می دهم.»

ولی بچه قورباغه نتوانست 
سر قولش بماند. او تغییر کرد.

درست مثل هوا که تغییر می کند.

دفعه ی بعد که آنها همدیگر را دیدند، بچه قورباغه دو تا پا درآورده بود. 

کرم گفت:«تو زیر قولت زدی»

بچه قورباغه التماس کرد:« من را ببخش دست خودم نبود...من این پا ها را نمی خواهم...

...من فقط رنگین کمان زیبای خودم را می خواهم.»

کرم گفت:« من هم مروارید سیاه و درخشان خودم را می خواهم. قول بده که دیگر تغییر 

نمیکنی.» بچه قورباغه گفت قول می دهم.

ولی مثل عوض شدن فصل ها،

دفعه ی بعد که آن ها همدیگر را دیدند، بچه قورباغه هم تغییر کرده بود. دو تا دست درآورده بود.

کرم گریه کرد :«این دفعه ی دوم است که زیر قولت زدی.»

بچه قورباغه التماس کرد:«من را ببخش. دست خودم نبود. من این دست ها را نمی خواهم...

من فقط رنگین کمان زیبای خودم را می خواهم.»

کرم گفت:« و من هم مروارید سیاه و درخشان خودم را... 

این دفعه ی آخر است که می بخشمت.»

ولی بچه قورباغه نتوانست سر قولش بماند. او تغییر کرد.

درست مثل دنیا که تغییر می کند.

دفعه ی بعد که آن ها همدیگر را دیدند،او دم نداشت.

کرم گفت:«تو سه بار زیر قولت زدی و حالا هم دیگر دل من را شکستی.»

بچه قورباغه گفت:« ولی تو رنگین کمان زیبای من هستی.»

«آره، ولی تو دیگر مروارید سیاه ودرخشان من نیستی. خداحافظ.»

کرم از شاخه ی بید بالا رفت و آنقدر به حال خودش گریه کرد تا خوابش برد.

یک شب گرم و مهتابی، کرم از خواب بیدار شد..

آسمان عوض شده بود، درخت ها عوض شده بودند، همه چیز عوض شده بود...

اما علاقه ی او به بچه قورباغه تغییر نکرده بود.با این که بچه قورباغه زیر قولش زده بود، اما او 

تصمیم گرفت ببخشدش.

بال هایش را خشک کرد. بال بال زد و پایین رفت تا بچه قورباغه را پیدا کند.

آنجا که درخت بید به آب می رسد، یک قورباغه روی یک برگ گل سوسن نشسته بود.

پروانه گفت:«بخشید شما مرواریدٍ...»

ولی قبل ازینکه بتواند بگوید :«...سیاه و درخشانم را ندیدید؟»

قورباغه جهید بالا و او را بلعید ، و درسته قورتش داد.

و حالا قورباغه آنجا منتظر است...

...با شیفتگی به رنگین کمان زیبایش فکر می کند....


...نمی داند که کجا رفته. 

 
سه شنبه 4 مهر 1391برچسب:, :: 8:0 :: نويسنده : n.darvishi

 دو شكارچي با هم صحبت مي كردند. اولي پرسيد:« اگر خرسي به تو حمله كند، چه مي كني؟»
دومي: «با تفنگ شكارش مي كنم.»
اولي: « اگر تفنگ نداشته باشي، چه؟»
دومي:« مي روم بالاي درخت.»
اولي:« اگر آنجا درخت نباشد، چي؟» 
دومي: «خب، پشت يك صخره پنهان مي شوم.»
اولي: «اگر صخره نبود، چه؟»
دومي:« توي گودالي دراز مي كشم.»
اولي: «اگر گودال هم نبود؟»
در اين موقع، شكارچي دوم عصباني شد و گفت: «داداش!  بگو ببينم، تو طرفدار مني يا خرسه؟!

 
سه شنبه 4 مهر 1391برچسب:, :: 7:59 :: نويسنده : n.darvishi

 یه روز بهم گفت: «میخوام باهات دوست باشم؛آخه میدونی؟ من اینجا خیلی تنهام»

بهش لبخند زدم و گفتم: «آره میدونم فکر خوبیه من هم خیلی تنهام»

یه روز دیگه بهم گفت: «میخوام تا ابدباهات بمونم؛ آخه میدونی؟ من اینجا خیلی تنهام»

بهش لبخند زدم و گفتم: «آره میدونم فکر خوبیه.من هم خیلی تنهام»

یه روز دیگه گفت: «میخوام برم یه جای دور، جایی که هیچ مزاحمی نباشه

بعد که همه چیز روبراه شد تو هم بیا آخه میدونی؟ من اینجا خیلی تنهام»

بهش لبخند زدم و گفتم: «آره میدونم فکر خوبیه من هم خیلی تنهام»

یه روز تو نامهش نوشت: «من اینجا یه دوست پیدا کردم آخه میدونی؟من اینجا خیلی تنهام»

براش یه لبخند کشیدم وزیرش نوشتم: «آره میدونم فکر خوبیه من هم خیلی تنهام»

یه روز یه نامه نوشت و توش نوشت:

«من قراره اینجا با این دوستم تا ابد زندگی کنم آخه میدونی؟ من اینجا خیلی تنهام»

براش یه لبخند کشیدم و زیرش نوشتم: «آره میدونم فکر خوبیه من هم خیلی تنهام»
حالا دیگه اون تنها نیست و من از این بابت خیلی خوشحالم

و چیزی که بیشتر خوشحالم می کنه اینه که نمی دونه

من هنوزم اینجا خیلی تنهام

 
سه شنبه 4 مهر 1391برچسب:, :: 7:56 :: نويسنده : n.darvishi

 

خـــــدا حـــــافظـ . . .

 خداحافظ گل لادن،تموم عاشقا باختن 

ببین هم گریه هام از عشق چه زندونی برام ساختن

خداحافظ گل پونه 

گل تنهای بی خونه 

لالایی ها دیگه خوابی به چشمانم نمیشونه 

یکی با چشمای نازش دل کوچیکمو لرزوند

یکی با دست ناپاکش گلای باغچمو سوزوند

تو این شبهای تو در تو 

خدا حافظ گل شب بو 

هنوز آواز تنهایی داره می باره از هر سو

خداحافظ گل مریم گل مظلوم پر دردم

نشد با این تن زخمی به آغوش تو برگردم

نشد تا بغض چشماتو به خواب قصه بسپارم

از این فصل سکوت و شب غم بارونو بردارم

نمیدونی چه دلتنگم از این خواب زمستونی 

تو که بیدارو بیداری بگو از شب چی می دونی 

تو این رویای سر در گم 

خداحافظ گل گندم

تو هم بازیچه ای بودی تو دست سرد این مردم

خداحافظ گل پونه که بارونی نمی تونی 

طلسم بغضو برداره از این پاییز دیوونه 

خداحافظ...



"خداحافظ همین حالا همین حالا که من تنهام 

خداحافظ به شرطی که بفهمی تر شده چشمام...."

 
سه شنبه 4 مهر 1391برچسب:, :: 7:54 :: نويسنده : n.darvishi

لالایی بی لالایی

 

 دیگه براش نمی خونم ٬ لالایی بی لالایی 

انگار راحت تر میخوابه با نغمه ی جدایی 

ای پونه ها ٬ اقاقیا ٬ شقایقای خسته 

کبوترا ٬ قناریا ٬ جغدای دل شکسته 

قصه ی کهنه ی شما آخر اونو نخوابوند 

ترس از لولو مرده دیگه پشت درای بسته

دیگه براش نمی خونم ٬ لالایی بی لالایی 

انگار راحت تر می خوابه با نغمه ی جدایی 

بارونای ریز و درشت و عاشق بهاری 

ماه لطیف و نقره ای ٬ عکسای یادگاری 

آسمون خم شده از غصه ی دور دریا 

شبای یلدا پر از هق هق و بی قراری 

دیگه براش نمی خونم ٬ لالایی بی لالایی 

انگار راحت تر می خوابه با نغمه ی جدایی 


روز و شبای رد شده چه قدر ازش شنیدید 

چه لحظه هایی که اونو تو پیچ کوچه دیدید 


وقتی که چشماشو می بست ترانه ته می کشید 

چه قدر برای خواب اون بی موقع ته کشیدید 

دیگه براش نمی خونم ٬ لالایی بی لالایی 

انگار راحت تر می خوابه با نغمه ی جدایی 

آدمکای آرزو ٬ ماهیای خاطره 

دیگه صدایی نمی یاد از شیشه ی پنجره 

دیگه کسی نیست که بهش هزار و یک شب بگم 

رفت اونی که از اولم همش قرار بود بره 

دیگه براش نمی خونم ٬ لالایی بی لالایی 

انگار راحت تر می خوابه با نغمه ی جدایی 

برف سفید پشت بوم بی چراغ خونه 

دو بیتیای بی پناه خیلی عاشقونه 

دیدید با چه یقینی دائم زیر لب می گفتم 

محاله اون تا آخرش کنار من بمونه 

دیگه براش نمی خونم ٬ لالایی بی لالایی 

انگار راحت تر می خوابه با نغمه ی جدایی 

پروانه ها بسوزید و دور چراغ بگردید 

شما دیگه رو حرفتون باشید و برنگردید 

یه کار کنید تو قصه های بچه های فردا 

نگن شما با آبروی شمعا بازی کردید 

دیگه براش نمی خونم ٬ لالایی بی لالایی 

انگار راحت تر می خوابه با نغمه ی جدایی 

تمام شب ها شاهدن ٬ چیزی براش کم نبود 

قصه های تکراری تو هیچ جای حرفم نبود 

ستاره ها خوب می دونستن که براش می میرم 

اندازه ی من کسی عاشقش تو عالم نبود 

دیگه براش نمی خونم ٬ لالایی بی لالایی 

انگار راحت تر می خوابه با نغمه ی جدایی 


از بس نوشتم آخرش آروم و بی خبر ٬ رفت 

نمی دونم همینجاهاس یا عاقبت سفر رفت 

یه چیزی رو خوب می دونم این که تمام شعرام 

پای چشای روشنش بی بدرقه ٬ هدر رفت 

دیگه براش نمی خونم ٬ لالایی بی لالایی 

انگار راحت تر می خوابه با نغمه ی جدایی 

لالاییا مال اوناس که عاشقن ٬ دل دارن 

شب و می خوان ٬ با روز و با شلوغی مشکل دارن 

کسایی که هرچی که قلبشون بگه گوش میدن 

واسه شراب خاطره ٬ کوزه ای از گل دارن 

دیگه براش نمی خونم ٬ لالایی بی لالایی 

انگار راحت تر می خوابه با نغمه ی جدایی 

دیگه شبای بارونی ٬ چشم من ابری تیره 

با عکس اون شاید یه ساعتی خوابم می بره 

منتظر هیچ کس نیستم تا یه روزی بیاد 

با دستاش آروم بزنه به شیشه ی پنجره 

دیگه براش نمی خونم ٬ لالایی بی لالایی 

انگار راحت تر می خوابه با نغمه ی جدایی 

ته دلم همش می گه اگه بیاد محشره 

دلم با عشقش همه ی ناز اونو می خره 

من نگران چشمای روشنشم یه عالم 

یعنی شبا بی لالایی راحت خوابش می بره ؟ 

من حرفمو پس می گیرم باز می خونم لالایی 

اگه بیاد و نزنه ٬ باز ساز بی وفایی 

انقدر میخونم تا واسه همیشه یادش بره 

رها شدن ٬ کنار من نبودن و جدایی 

لالالالایی شبای ساکت و پرستاره 

کاش کسی پیدا بشه ازش برام خبر بیاره 

آرزومه یه شب بیاد و با نگاهش بگه

کسی رو جز من توی این دنیای بد نداره

 
سه شنبه 4 مهر 1391برچسب:, :: 7:49 :: نويسنده : n.darvishi

 

نفرت عشق

 کنج اتاقم ، با سکوتم ، تنها نشستم

پلکامو بستم ، فرقی نداره ، روزگار واسم

از دست آدماش خستة خسته ام

هرکی یه جور دست رو دلم می ذاره

هرکی یه جور می ره تنهام می ذاره

دلا سنگ شده ، خوبیا کم شده

هرکی یه جور گریه مو در می آره

تو خنده هام غم فراوونه

تو چشام همیشه نم نم بارونه

گریه هامو کسی دوست نداره

واسه همینه که لبام همیشه خندونه

غم تو دلم دیگه نمی خوام بمونه

دل می خوام " عاشق نباشم " بخونه

توی تاریکی آسمون قلبم

ستاره چشمک بزنه و بمونه

خسته ام از آدمکای دوروبرم

وقتی تو تنهاییام جام می ذارن

وقت احتیاج به دستاشون می رن

و منو تنهام می ذارن

دیگه بسه آسمونو گریون دیدم

بسمه هرچی نامردی دیدم

بسمه هرچی دلمو شکوندن

هیچی نگفتم فقط خندیدم

شب بود و غم بود و دل بود و نبودم

شعرای عاشقونه سرودم

تن نمی دم به عشقی که دروغه

مجنون زمونه قلبش شلوغه

تا خدا قلبا همه تنها می مونه

کسی دیگه قدر کسی رو نمی دونه

تا خدا دلم تنگه از زمونه

اما هنوز می خونم عاشقونه

تاخدا سنگ صبورمن تویی

به عشق توئه که من هنوزم می خندم

به آسمون آبی و فرشته های آسمونت دل می بندم

موندن برای عاشقی ، خوندن برای دلای شقایقی

ولی ازم گذشتن به سادگی ، منو خواستنم واسه دقایقی

هرکی خودشو یه جوری جا کردش

هرکی با دلم یه جوری تا کردش

ولی باید فکر آرزوها بود و ......

غم گذشته رو فراموش کردش

 
یک شنبه 2 مهر 1391برچسب:, :: 15:4 :: نويسنده : milad.s

به پای کودکی هایم بیا                    کفش هایت را به پا کن تا به تا

قاه قاه خنده ات را ساز کن                 باز هم با خنده ات اعجاز کن 

پا بکوب و لج کن و راضی نشو            با کسی جز عشق همبازی نشو  

بچه های کوچه را هم کن خبر            عاقلی را یک شب از یادت ببر 

خاله بازی کن به رسم کودکی           با همان چادر نماز پولکی 

طعم چای و قوری گلدارمان                لحظه های ناب بی تکرارمان

 

 قصه های هر شب مادربزرگ              ماجرای بزبز قندی و گرگ 

غصه هرگز فرصت جولان نداشت         خنده های کودکی پایان نداشت

هر کسی  رنگ خودش بی شیله بود      ثروت هر بچه قدری تیله بود

ای شریک نان و گردو و پنیر  !           همکلاسی ! باز دستم را بگیر

مثل تو دیگر کسی یکرنگ نیست       آن دل نازت برایم تنگ نیست ؟

حال ما را از کسی پرسیده ای ؟        مثل ما بال و پرت را چیده ای ؟
 

حسرت پرواز داری در قفس؟         می کشی مشکل در این دنیا نفس؟

سادگی هایت برایت تنگ نیست ؟    رنگ بی رنگیت اسیر رنگ نیست ؟

رنگ دنیایت هنوزم آبی است ؟          آسمان باورت مهتابی است ؟ 

هرکجایی شعر باران را بخوان           ساده باش و باز هم کودک بمان 

باز باران با ترانه ، گریه کن !              کودکی تو ، کودکانه گریه کن! 

ای رفیق روز های گرم و سرد           سادگی هایم به سویم باز گرد!

 

 
یک شنبه 2 مهر 1391برچسب:, :: 8:51 :: نويسنده : n.darvishi

 اگر کمی  زودتر.....

 

با اینکه رشته‌اش ادبیات بود، هر روز سری به دانشکده تاریخ می‌زد. همه دوستانش متوجه 

این رفتار او شده‌بودند. اگر یک روز او را نمی‌دید زلزله‌ای در افکارش رخ می‌داد؛ اما امروز با 

روزهای دیگر متفاوت بود. می‌خواست حرف بزند. می‌خواست بگوید که چقدر دوستش دارد. 

تصمیم داشت دیگر برای همیشه خود را از این آشفتگی نجات دهد. شاخه گلی خرید و مثل 

همیشه در انتظار نشست. تمام وجودش را استرس فرا‌ گرفته‌بود. 

مدام جملاتی را که می‌خواست بگوید در ذهنش مرور می‌کرد. چه می‌خواست بگوید؟ آن همه 

شوق را در قالب چه کلماتی می‌خواست بیان کند؟

در همین حال و فکر بود که ناگهان تمام وجودش لرزید. چه لرزش شیرینی بود. بله خودش بود

که داشت می‌آمد. دیگر هیچ کس و هیچ چیزی را جز او نمی‌دید. 

آماده شد که تمام راز دلش را بیرون بریزد. یکدفعه چیزی دید که نمی‌توانست باور کند. یعنی 

نمی‌خواست باور کند.

کنار او، کنار عشقش، شانه به شانه اش شانه یک مرد بود. نه باور کردنی نبود. چرا؟

چرا زودتر حرف دلش را نزده بود. در عرض چند ثانیه گل درون دستش خشک شد. دختر و 

پسر گرم صحبت و خنده از کنارش رد شدند بی‌آنکه بدانند چه به روزش آورده‌اند. 

نفهمید کی و چگونه از دانشگاه خارج شده‌است.

وقتی به خودش آمد روی پل هوایی بود و داشت به شاخه گل نگاه می کرد. شاخه گل را 

انداخت و رفت. تصمیم گرفت فراموشش کند. تصمیم سختی بود. 


شاید اگر کمی تنها کمی به شباهت این خواهر و برادر دقت می‌کرد هرگز چنین تصمیم 

سختی نمی‌گرفت!!!!

 
یک شنبه 2 مهر 1391برچسب:, :: 8:50 :: نويسنده : n.darvishi

اگر به خانه‌ی من آمدی
برایم مداد بیاور مداد سیاه
می‌خواهم روی چهره‌ام خط بکشم
تا به جرم زیبایی در قفس نیفتم
یک ضربدر هم روی قلبم تا به هوس هم نیفتم!
یک مداد پاک کن بده برای محو لب‌ها
نمی‌خواهم کسی به هوای سرخیشان، سیاهم کند!
یک بیلچه، تا تمام غرایز زنانه را از ریشه درآورم
شخم بزنم وجودم را ... بدون این‌ها راحت‌تر به بهشت می‌روم گویا!
یک تیغ بده، موهایم را از ته بتراشم، سرم هوایی بخورد
و بی‌واسطه روسری کمی بیاندیشم!
نخ و سوزن هم بده، برای زبانم
می‌خواهم ... بدوزمش به سق
... اینگونه فریادم بی صداتر است!
قیچی یادت نرود،
می‌خواهم هر روز اندیشه‌ هایم را سانسور کنم!
پودر رختشویی هم لازم دارم
برای شستشوی مغزی!
مغزم را که شستم، پهن کنم روی بند
تا آرمان‌هایم را باد با خود ببرد به آنجایی که عرب نی انداخت.
می‌دانی که؟ باید واقع‌بین بود !
صداخفه ‌کن هم اگر گیر آوردی بگیر!
می‌خواهم وقتی به جرم عشق و انتخاب،
برچسب فاحشه می‌زنندم
بغضم را در گلو خفه کنم!
یک کپی از هویتم را هم می‌خواهم
برای وقتی که خواهران و برادران دینی به قصد ارشاد،
فحش و تحقیر تقدیمم می‌کنند،
به یاد بیاورم که کیستم!
ترا به خدا ... اگر جایی دیدی حقی می‌فروختند
برایم بخر ... تا در غذا بریزم
ترجیح می‌دهم خودم قبل از دیگران حقم را بخورم !
سر آخر اگر پولی برایت ماند
برایم یک پلاکارد بخر به شکل گردنبند،
بیاویزم به گردنم ... و رویش با حروف درشت بنویسم:
من یک انسانم
من هنوز یک انسانم

من هر روز یک انسانم