دلنوشته و شعر
زندگی با یاد خدا خیلی آسونه
درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید

پيوندها
تنهایی بهتر از با تو بودنه
دردودل
خاطرات تلخ و شیرین
بزرگترین وبلاگ سرگرمی وخنده
ساعت رومیزی ایینه ای
رقص نور لیزری موزیک

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان دلنوشته و شعر و آدرس nasimekhamosh.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.









ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 4
بازدید دیروز : 9
بازدید هفته : 17
بازدید ماه : 21
بازدید کل : 38505
تعداد مطالب : 107
تعداد نظرات : 5
تعداد آنلاین : 1



Alternative content


نويسندگان
n.darvishi
milad.s

آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
یک شنبه 2 مهر 1391برچسب:, :: 8:47 :: نويسنده : n.darvishi

 

 

سلام!
حال همه‌ی ما خوب است
ملالی نیست جز گم شدنِ گاه به گاهِ خیالی دور،
که مردم به آن شادمانیِ بی‌سبب می‌گویند
با این همه عمری اگر باقی بود
طوری از کنارِ زندگی می‌گذرم
که نه زانویِ آهویِ بی‌جفت بلرزد و
نه این دلِ ناماندگارِ بی‌درمان!


تا یادم نرفته است بنویسم
حوالیِ خوابهای ما سالِ پربارانی بود
می‌دانم همیشه حیاط آنجا پر از هوای تازه‌ی باز نیامدن است
اما تو لااقل، حتی هر وهله، گاهی، هر از گاهی
ببین انعکاس تبسم رویا
شبیه شمایل شقایق نیست!
راستی خبرت بدهم
خواب دیده‌ام خانه‌ئی خریده‌ام
بی‌پرده، بی‌پنجره، بی‌در، بی‌دیوار ... هی بخند!
بی‌پرده بگویمت
چیزی نمانده است، من چهل ساله خواهم شد
فردا را به فال نیک خواهم گرفت
دارد همین لحظه
یک فوج کبوتر سپید
از فرازِ کوچه‌ی ما می‌گذرد
باد بوی نامهای کسان من می‌دهد
یادت می‌آید رفته بودی
خبر از آرامش آسمان بیاوری!؟
نه ری‌را جان
نامه‌ام باید کوتاه باشد
ساده باشد
بی حرفی از ابهام و آینه،
از نو برایت می‌نویسم
حال همه‌ی ما خوب است
اما تو باور نکن!

 
یک شنبه 2 مهر 1391برچسب:, :: 8:45 :: نويسنده : n.darvishi

 

نشانده‌ای مرا کنون به زورقی ز عاج‌ها، ز ابرها، بلورها مرا ببر امید دل‌نواز من ببر به شهر شعرها و شورها/ به راه پُر ستاره می‌کشانی‌ام..... 
آفتاب می‌شود
نگاه کُن که غم درون دیده‌ام
چگونه قطره قطره آب می‌شود
چگونه سایۀ سیاه سرکشم
اسیر دست آفتاب می‌شود
نگاه کُن
تمام هستی‌ام خراب می‌شود
شراره‌ای مرا به کام می‌کشد
مرا به اوج می‌بَرد
مرا به دام می‌کِشد
نگاه کُن
تمام آسمانِ من
پُر از شهاب می‌شود
تو آمدی ز دورها و دورها
ز سرزمین عطرها و نورها
نشانده‌ای مرا کنون به زورقی
ز عاج‌ها، ز ابرها، بلورها
مرا ببر امید دل‌نواز من
ببر به شهر شعرها و شورها
به راه پُر ستاره می‌کشانی‌ام
فراتر از ستاره می‌نشانی‌ام
نگاه کُن
من از ستاره سوختم
لبالب از ستارگان تب شدم
چو ماهیان سرخ‌رنگ ساده دل
ستاره‌چین برکه‌های شب شدم
چه دور بود پیش از این زمین ما
به این کبود غرفه‌های آسمان
کنون به گوش من دوباره می‌رسد
صدای تو
صدای بال برفی فرشتگان
نگاه کُن که من کجا رسیده‌ام
به کهکشان، به بیکران، به جاودان
کنون که آمدیم تا به اوج‌ها
مرا بشوی با شراب موج‌ها
مرا بپیچ در حریر بوسه‌ات
مرا بخواه در شبان دیر پا
مرا دگر رها مکُن
مرا از این ستاره‌ها جدا مکُن
نگاه کُن که موم شب به راه ما
چگونه قطره قطره آب می‌شود
صراحی سیاه دیدگان من
به لای‌لای گرم تو
لبالب از شراب خواب می‌شود
به روی گاهواره‌های شعر من
نگاه کُن
تو می‌دمی و آفتاب می‌شود

 
یک شنبه 2 مهر 1391برچسب:, :: 8:35 :: نويسنده : n.darvishi

 

شما چقدر عاشقید؟....

 

 عبارات زیر را بخوانید. معشوق‌تان را تصور کنید و نام معشوق‌تان را به جای کلمه او 

بگذارید. 

حالا اگر با هر عبارت به طورکامل موافق بودید، عدد 7

اگر نسبتا موافق بودید عدد 6 

اگر کمی‌ موافق بودید عدد 5

اگر عبارت را هم درست می‌دانستید و هم غلط (یعنی در مورد نظرتان مطمئن نبودید) عدد 4

اگر با آن کمی ‌مخالف بودید عدد 3


اگر نسبتا مخالف بودید عدد 2 

و اگر به طور کامل مخالف بودید عدد 1 را جلو عبارت بنویسید.




1) برای رسیدن به او خیلی عجله دارم.


2) او را خیلی جذاب می‌دانم.


3) او نسبت به بیشتر مردم، عیب‌های کمتری دارد.


4) برای او هر کاری که لازم باشد، انجام می‌دهم.


5) به نظر من، او خیلی دلربا است.


6) دوست دارم احساساتم را با او در میان بگذارم.



7) وقتی با هم کاری را انجام می‌دهیم، کار برایم خیلی خوشایند است.


8) دوست دارم که او حتما مال من باشد.


9) اگر اتفاقی برای او بیفتد؛ خیلی ناراحت می‌شوم.


10) خیلی وقت‌ها به او فکر می‌کنم.


11) خیلی مهم است که او به من علاقه داشته باشد.


12) وقتی با او هستم، کاملا خوشحالم.


13) برایم دشوار است که برای مدتی طولانی از او دور باشم.


14) خیلی به او علاقه دارم.



نتیجه :

راهنمای نمره‌گذاری:


حالا عددهایی را که جلوی هر عبارت گذاشته‌اید را با هم جمع بزنید.


• شمایی که بالای 89 نمره آورده‌اید، وضع‌تان خراب است. شما بدجوری عاشق شده‌اید

و اگر صادقانه به پرسش‌ها پاسخ داده‌اید، در عشق‌تان هیچ شکی نمی‌توان کرد.



• اگر نمره‌تان حول و حوش 78 تا 88 می‌چرخد، شما هم به احتمال خیلی زیاد عاشق 

هستید و چیزی نمانده است که در بالای قله عشق بایستید.



• اما اگر نمره‌تان بین 68 تا 77 باشد، احتمال کمتری وجود دارد که عاشق باشید. اما 

شما هم به هر حال عاشق‌اید.



• کسانی که از 68 پایین‌تر آورده‌اند، بهتر است که خودشان را گول نزنند. به احتمال زیاد

چندان عاشق نیستند.



• کسانی که از 58 پایین‌ترند، به‌ هیچ‌وجه عاشق نیستند. این گروه بهتر است پیشه ی 

دیگری برای خودشان دست و پا کنند و یا اسم احساسات رقیق‌شان را نگذارند عشق.

 
یک شنبه 2 مهر 1391برچسب:, :: 8:31 :: نويسنده : n.darvishi

 

7 دلیل برای اثبات اینکه جنیفر لوپز به بهشت می رود

اول اینکه خواهر محترمه خانم جنیفر دل مردم را به هر نحوی که بتواند شاد می کند و آنچنانکه میدانید شاد کردن دل بنده خدا اجر فراوان دارد.

دوم اینکه این هنرمند متعهد و پایبند به کانون گرم خانواده بیش از 4 بار ازدواج کرده و این سنت حسنه را بیش از پیش به جا آورده . لذا هر تلاشی که انجام داده در جهت رفاه خانواده بوده و بر خلاف همکارانش ، مردان را به صورت حلال به فیض رسانده ، لذا وی به عنوان یک الگو برای جامعه خودش ، با هرگونه پاشیدگی و پاره گی خانوادگی مخالف است.

سوم اینکه خانم جنیفر از تمام نعماتی که خداوند در اختیارش گذاشته به بهترین نحو بهره برداری می کند. ایشان هم خواننده هستند ، هم رقاصه هستند، هم هنرپیشه ، هم یک مادر و همسر خوب. از طرفی در مسائل بازرگانی هم کوتاهی نمی کند . از آنجایی که همیشه راضی و قانع هستند به کسی نه نمی گویند تا دل کسی نشکند.

چهارم دلیل دیگر اینکه ایشان مقام زن را در غرب زنده نگه داشته و اعتماد به نفس این موجود لطیف را که در طول تاریخ به وی اجحاف بسیار شده بالا برده است ، در حدی که بسیاری از مردان در مقابل همین خانم اظهار ناتوانی کردند و خیلیها نکشیدند با ایشان باشند .

پنجمین دلیل توفیق خدمت ایشان است . خانم جنیفر توفیق خدمت داشته اند تا در تمام عرصه ها به جامعه و بندگان خدا خدمت کند. این بانوی کوشا تا دیر وقت در استدیوهای سربسته تمرین کرده و همان فردا شبش با تمام کم خوابی و کسالت در کنسرت حضور یافته و تا صبح در جهت خدمت به خلق ، در چارچوب حرکات موزون نموده است .

ششمین دلیل دیگر وجاهت این عزیز هنرمند صداقت داشتن و عدم ریا است. او هرگز ریا نکرد و همان نشان داد که بود . این هنرمند با اخلاق در یک آن لباس از تن به در آورده و سینه چاک می کند ( البته با اذن کتبی شوهر ) و ابایی از حرف مردم ندارد. او اگر از آهنگسازش خوشش بیاید به جای طفره رفتن ( مثل چشمک و اطفار) به سرعت با وی عقد محضری می کند تا مشکلی نباشد . پاینده باشی دخترم.

و آخرین دلیل حمایت جنیفر عزیز از پدر و مادرش است . او نه از جیب شوهرانش بلکه از درآمد حلال خودش برای والدینش سرپناه خریده و آنها را تکریم کرده. البته این خواهر زیبا از تکریم مشتریان هم غافل نبوده و هوای همه را داشته

 
یک شنبه 2 مهر 1391برچسب:, :: 8:22 :: نويسنده : n.darvishi

 من عاشق پدر و مادرم هستم

 

وقتی سر کلاس درس نشسته بودم تمام حواسم متوجه دختری بود که کنار دستم نشسته بود و اون منو “داداشی” صدا می کرد .
به اون خیره شده بودم و آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه . اما اون توجهی به این مساله نمیکرد .

آخر کلاس پیش من اومد و جزوه جلسه پیش رو خواست . من جزومو بهش دادم .بهم گفت:”متشکرم”.

میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط “داداشی” باشم . من عاشقشم . اما… من خیلی خجالتی هستم ….. علتش رو نمیدونم .
تلفن زنگ زد .خودش بود . گریه می کرد. دوستش قلبش رو شکسته بود. از من خواست که برم پیشش. نمیخواست تنها باشه. من هم اینکار رو کردم. وقتی کنارش نشسته بودم. تمام فکرم متوجه اون چشمهای معصومش بود. آرزو میکردم که عشقش متعلق به من باشه. بعد از ۲ ساعت دیدن فیلم و خوردن ۳ بسته چیپس ، خواست بره که بخوابه ، به من نگاه کرد و گفت :”متشکرم ” .
روز قبل از جشن دانشگاه پیش من اومد. گفت :”قرارم بهم خورده ، اون نمیخواد با من بیاد” .
من با کسی قرار نداشتم. ترم گذشته ما به هم قول داده بودیم که اگه زمانی هیچکدوممون برای مراسمی پارتنر نداشتیم با هم دیگه باشیم ، درست مثل یه “خواهر و برادر” . ما هم با هم به جشن رفتیم. جشن به پایان رسید . من پشت سر اون ، کنار در خروجی ، ایستاده بودم ، تمام هوش و حواسم به اون لبخند زیبا و اون چشمان همچون کریستالش بود. آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه ، اما اون مثل من فکر نمی کرد و من این رو میدونستم ، به من گفت :”متشکرم ، شب خیلی خوبی داشتیم ” .
یه روز گذشت ، سپس یک هفته ، یک سال … قبل از اینکه بتونم حرف دلم رو بزنم روز فارغ التحصیلی فرا رسید ، من به اون نگاه می کردم که درست مثل فرشته ها روی صحنه رفته بود تا مدرکش رو بگیره. میخواستم که عشقش متعلق به من باشه. اما اون به من توجهی نمی کرد ، و من اینو میدونستم ، قبل از اینکه خونه بره به سمت من اومد ، با همون لباس و کلاه فارغ التحصیلی ، با وقار خاص و آروم گفت تو بهترین داداشی دنیا هستی ، متشکرم.
میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط “داداشی” باشم . من عاشقشم . اما… من خیلی خجالتی هستم ….. علتش رو نمیدونم .
نشستم روی صندلی ، صندلی ساقدوش ، اون دختره حالا داره ازدواج میکنه ، من دیدم که “بله” رو گفت و وارد زندگی جدیدی شد. با مرد دیگه ای ازدواج کرد. من میخواستم که عشقش متعلق به من باشه. اما اون اینطوری فکر نمی کرد و من اینو میدونستم ، اما قبل از اینکه بره رو به من کرد و گفت ” تو اومدی ؟ متشکرم”
سالهای خیلی زیادی گذشت . به تابوتی نگاه میکنم که دختری که من رو داداشی خودش میدونست توی اون خوابیده ، فقط دوستان دوران تحصیلش دور تابوت هستند ، یه نفر داره دفتر خاطراتش رو میخونه،دختری که در دوران تحصیل اون رو نوشته. این چیزی هست که اون نوشته بود:
” تمام توجهم به اون بود. آرزو میکردم که عشقش برای من باشه. اما اون توجهی به این موضوع نداشت و من اینو میدونستم. من میخواستم بهش بگم ، میخواستم که بدونه که نمی خوام فقط برای من یه داداشی باشه. من عاشقش هستم. اما …. من خجالتی ام … نمی‌دونم … همیشه آرزو داشتم که به من بگه دوستم داره. ….
ای کاش این کار رو کرده بودم ……………..”

 
شنبه 1 مهر 1391برچسب:, :: 15:24 :: نويسنده : n.darvishi

 تنهایی

روزگاری در گوشه ای از دفترم نوشته بودم

تنهایی را دوست دارم چون بی وفا نیست

تنهایی را دوست دارم چون تجربه اش کردم

تنهایی را دوست دارم چون عشق دروغین در آن نیست

تنهایی را دوست دارم چون در خلوت تنهاییم در انتظار خواهم گریست و هیچ کس اشک هایم را نمیبیند

اما از روزی که با تو آشنا شدم

از تنهایی بیزارم چون تنهایی یاد آور لحظات تلخ بی تو بودن است

از تنهایی بیزارم چون فضای غم گفته سکوتم تو را فریاد میزند

از تنهایی بیزارم چون به تو وابسته ام

از تنهایی بیزارم چون با تو بودن را تجربه کرده ام

از تنهایی بیزارم چون خداوند هیچ انسانی را تنها نیافریده است

از تنهایی بیزارم چون خداوندتو را برایم فرستاد تا تنها نباشم

از تنهایی بیزارم چون هر وقت در تنهایی گریه می کنم دستان مهربانت را برای پاک کردن اشک هایم کم میاورم

از تنهایی بیزارم چون شیرین ترین لحظاتم با تو بودن است

از تنهایی بیزارم چون مرداب مرده ی تنم با آفتاب نگاه تو جان میگیرد

از تنهایی بیزارم چون کویر خشک لبانم عطش باران محبت لبانت را دارد

از تنهایی بیزارم چون به قداست شانه هایت ایمان دارم.

از تنهایی بیزارم چون تمام واژه های شعرم با تو بودن را فریاد میزند.

از تنهایی بیزارم چون هیچگاه تنهایی را درک نکرده ام

همیشه… همه جا… در هر حال… حضورت را در قلبم حس کرده ام پس بگذار با تو باشم

و عاشقانه در آغوش پر مهر تو بمیرم تا همیشه ماندگار باشم. 

پس تنهایم نگذار...

 
شنبه 1 مهر 1391برچسب:, :: 8:38 :: نويسنده : n.darvishi

 یادته بچه بودی چطور گریه می کردی !!!!!

 
شنبه 1 مهر 1391برچسب:, :: 8:36 :: نويسنده : n.darvishi

 

شب عروسی...

شب عروسیه، آخره شبه ، خیلی سر و صدا هست. میگن عروس رفته تو اتاق لباسهاشو عوض کنه هر چی منتظر شدن برنگشته، در را هم قفل کرده. داماد سروسیمه پشت در راه میره داره از نگرانی و ناراحتی دیوونه می شه. مامان بابای دختره پشت در داد میزنند: مریم ، دخترم ، در را باز کن. مریم جان سالمی ؟؟؟ آخرش داماد طاقت نمیاره با هر مصیبتی شده در رو می شکنه میرند تو. مریم ناز مامان بابا مثل یه عروسک زیبا کف اتاق خوابیده. لباس قشنگ عروسیش با خون یکی شده ، ولی رو لباش لبخنده! همه مات و مبهوت دارند به این صحنه نگاه می کنند. کنار دست مریم یه کاغذ هست، یه کاغذی که با خون یکی شده. بابای مریم میره جلو هنوزم چیزی را که میبینه باور نمی کنه، با دستایی لرزان کاغذ را بر میداره، بازش می کنه و می خونه :
سلام عزیزم. دارم برات نامه می نویسم. آخرین نامه ی زندگیمو. آخه اینجا آخر خط زندگیمه. کاش منو تو لباس عروسی می دیدی. مگه نه اینکه همیشه آرزوت همین بود؟! علی جان دارم میرم. دارم میرم که بدونی تا آخرش رو حرفام ایستادم. می بینی علی بازم تونستم باهات حرف بزنم. دیدی بهت گفتم باز هم با هم حرف می زنیم. ولی کاش منم حرفای تو را می شنیدم. دارم میرم چون قسم خوردم ، تو هم خوردی، یادته؟! گفتم یا تو یا مرگ، تو هم گفتی ، یادته؟! علی تو اینجا نیستی، من تو لباس عروسم ولی تو کجایی؟! داماد قلبم تویی، چرا کنارم نمیای؟! کاش بودی می دیدی مریمت چطوری داره لباس عروسیشو با خون رگش رنگ می کنه. کاش بودی و می دیدی مریمت تا آخرش رو حرفاش موند. علی مریمت داره میره که بهت ثابت کنه دوستت داشت. حالا که چشمام دارند سیاهی میرند، حالا که همه بدنم داره می لرزه ، همه زندگیم مثل یه سریال از جلوی چشمام میگذره. روزی که نگاهم تو نگاهت گره خورد، یادته؟! روزی که دلامون لرزید، یادته؟! روزای خوب عاشقیمون، یادته؟! نقشه های آیندمون، یادته؟! علی من یادمه، یادمه چطور بزرگترهامون، همونهایی که همه زندگیشون بودیم پا روی قلب هردومون گذاشتند. یادمه روزی که بابات از خونه پرتت کرد بیرون که اگه دوستش داری تنها برو سراغش. یادمه روزی که بابام خوابوند زیر گوشت که دیگه حق نداری اسمشو بیاری. یادته اون روز چقدر گریه کردم، تو اشکامو پاک کردی و گفتی گریه می کنی چشمات قشنگتر می شه! می گفتی که من بخندم. علی حالا بیا ببین چشمام به اندازه کافی قشنگ شده یا بازم گریه کنم. هنوز یادمه روزی که بابات فرستادت شهر غریب که چشمات تو چشمای من نیافته ولی نمی دونست عشق تو ، تو قلب منه نه تو چشمام. روزی که بابام ما را از شهر و دیار آواره کرد چون من دل به عشقی داده بودم که دستاش خالی بود که واسه آینده ام پول نداشت ولی نمی دونست آرزوهای من تو نگاه تو بود نه تو دستات. دارم به قولم عمل می کنم. هنوزم رو حرفم هستم یا تو یا مرگ. پامو از این اتاق بزارم بیرون دیگه مال تو نیستم دیگه تو را ندارم. نمی تونم ببینم بجای دستای گرم تو ، دستای یخ زده ی غریبه ایی تو دستام باشه. همین جا تمومش می کنم. واسه مردن دیگه از بابام اجازه نمی خوام. وای علی کاش بودی می دیدی رنگ قرمز خون با رنگ سفید لباس عروس چقدر بهم میان! عزیزم دیگه نای نوشتن ندارم. دلم برات خیلی تنگ شده. می خوام ببینمت. دستم می لرزه. طرح چشمات پیشه رومه. دستمو بگیر. منم باهات میام ………..

پدر مریم نامه تو دستشه ، کمرش شکست ، بالای سر جنازه ی دختر قشنگش ایستاده و گریه می کنه. سرشو بر گردوند که به جمعیت بهت زده و داغدار پشت سرش بگه چه خاکی تو سرش شده که توی چهار چوب در یه قامت آشنا می بینه. آره پدر علی بود، اونم یه نامه تو دستشه، چشماش قرمزه، صورتش با اشک یکی شده بود. نگاه دو تا پدر تو هم گره خورد نگاهی که خیلی حرفها توش بود. هر دو سکوت کردند و بهم نگاه کردند سکوتی که فریاد دردهاشون بود. پدر علی هم اومده بود نامه ی پسرشو برسونه بدست مریم اومده بود که بگه پسرش به قولش عمل کرده ولی دیر رسیده بود. حالا همه چیز تمام شده بود و کتاب عشق علی و مریم بسته شده. حالا دیگه دو تا قلب نادم و پشیمون دو پدر مونده و اشکای سرد دو مادر و یه دل داغ دیده از یه داماد نگون بخت! مابقی هر چی مونده گذر زمانه و آینده و باز هم اشتباهاتی که فرصتی واسه جبران پیدا نمی کنند.

 
شنبه 1 مهر 1391برچسب:, :: 8:34 :: نويسنده : n.darvishi

 

جلسه ی خواستگاری... بعد از نیم ساعت سکوت

مادر داماد : ببخشین ، کبریت دارین؟
خانواده عروس : کبریت ؟! کبریت برای چی!؟
...مادر داماد : والا پسرم می خواست سیگار بکشه
خانواده عروس : پس داماد سیگاریه....!؟
..مادر داماد : سیگاری که نه.. والا مشروب خورده ، بعد از مشروب سیگار می چسبه
خانواده عروس : پس الکلی هم هست..!؟
مادر داماد : الکلی که نه... والا قمار بازی کرده و باخته ! ما هم مشروب دادیم بهش که یادش بره
خانواده عروس : پس قمارم بازی می کنه...!؟
...مادر داماد : آره... دوستاش توی زندان بهش یاد دادن
خانواده عروس : پس زندانم بوده...!؟
...مادر داماد : زندان که نه... والا معتاد بوده ، گرفتنش یه کمی بازداشتش کردن
خانواده عروس : پس معتادم بوده...!؟
...مادر داماد : آره... معتاد بود ، بعد زنش لوش داد
خانواده ءعروس : زنش !!!؟؟؟


! نتیجه اخلاقی : همیشه موقع خواستگاری رفتن کبریت همراهتون داشته باشین

 
شنبه 1 مهر 1391برچسب:, :: 8:33 :: نويسنده : n.darvishi


کافه سیگار


 جیره ی سیگارم را بدهید!
و تنهایم بگذارید !!!!
در من
تیمارستانی
قصد شورش دارد..
.
.
.
امروز مردی را دیدم که قیمت کفشهایش باقیمت سیگار من یکی بود!!!

نمیدانم دوره ی ارزانیست یا گرانی...؟!
.
.
.
سلامتی اون پدری که شادی شو با زن و بچش تقسیم میکنه اما غصه شو با سیگار و دود سیگارش . . .
.
.
.
سیگاری روشن میکنم

و به خاموش بودنم فکر میکنم

کـــــــــام عمیق
...
همراه آهی کوتاه

بیرون میدهم دودش را

کمرنگ میشود مثل خودم

نفسم میگیرد

از زندگی اجبــــــاری
.
.
.
سیگار کشیدن برای من عشقبازی است با مرگ
.
.
.
دیروز سیگار را کنار گذاشتم ...
اما امروز روز دیگریست ...
باید از نو کشید....
.
.
.
گفتن دوستت دارم هميشه كه نبايد واسه تو باشه !!
گاهي وقتا بايد واسه چيزي باشه كه
ادم با كشيدنش تو رو از ياد ببره.
.
.
.
شماهایی که روز جهانیه بدون دخانیات برپا میکنین آره با شمام بی زحمت یه فکریم واسه روز جهانیه بدون تنهایی کنین قول میدم دیگه سیگار نکشم.
.
.
.
برايم سيگاري روشن كن،
ميان لبهايم بگذار،
و دور شو ...
.
.
.
پر از باروتم !!!
.
.
.
آنقدر مهربانی که لبانت را بی ریا تقدیم سیگارها می کنی!

و آنقدر سنگدل

که من به توتون های کاغذ پیچ شده حسودی میکنم!
.
.
.
ترک سیگار کار ساده‌ای است. کافی است بگویید «من ترک کرده‌ام» و به این باور برسید که ترک کرده‌اید. آن‌وقت است که کشیدن چند سیگار در روز خللی در این حقیقت که شما ترک کرده‌اید ایجاد نخواهد کرد.
چه بهتر در همین روزها که هفته بدون دخانیات نام گرفته سیگاری روشن کرده و ترک کردن را آغاز کنید.