|
چهار شنبه 29 شهريور 1391برچسب:, :: 16:49 :: نويسنده : milad.s
باقلبی از باخطی ازحریرمحبت برروی یک برگه کهنه ی یـــــــــاس،مینویسم:دوستت دارم ![]()
چهار شنبه 29 شهريور 1391برچسب:, :: 16:25 :: نويسنده : milad.s
نیمه شب بود و غمی تــازه نفس ره خوابــم زد و مانــدم بیــــدار ریخت از پرتو لرزنده ی شمـــع سایه ی دسته گلی بر دیــوار همه گل بود ولی روح نداشــت
ادامه مطلب ... ![]()
چهار شنبه 29 شهريور 1391برچسب:, :: 16:8 :: نويسنده : milad.s
در نگاهت چیزیست که نمیدانم چیست ؟ ![]()
سه شنبه 28 شهريور 1391برچسب:, :: 22:51 :: نويسنده : milad.s
نگران فردایت نباش ، فردایت قشنگ نازنین ... ![]()
سه شنبه 28 شهريور 1391برچسب:, :: 22:49 :: نويسنده : milad.s
اولین باری که عاشقت شدم یادته ؟ من یه کرم سیب بودم و تو یه کرم ابریشم . من به تو قول دادم دیگه هیچوقت سیب نخورم و تو هم قول دادی دور خودت پیله نزنی . ولی نمی دونم چی شد که من طاقت نیاوردم و فقط یه خورده سیب خوردم . تو هم از غصه دور خودت پیله بستی ... حالا دومین باره که عاشقت شدم ، ولی حالا من هنوز یه کرم سیبم و تو یه پروانه خوشگل ، تو پر زدی و رفتی و من موندم و سیبایی که جایی برای خورده شدنشون نمونده . از هر چی سیبه منتنفرم ![]()
سه شنبه 28 شهريور 1391برچسب:, :: 22:42 :: نويسنده : milad.s
چگونه باور کنم .... محبت را ، عشق را ، دوست داشتن را ... که درست در همان لحظه ای که حس میکردم او را پیدا کرده ام ....تنهاترین بودم او چگونه توانست احساس ذوق مرا بدون اینکه بخواهم به زیباترین شکل به تصویر بکشد !!!! ![]()
سه شنبه 28 شهريور 1391برچسب:, :: 22:22 :: نويسنده : milad.s
تو باختی؛ چون کسی را از دست دادی که دوستت داشت؛ من بردم؛ چون کسی را از دست دادم که دوستم نداشت ... ![]()
زمانی به زبان گل ها سخن می گفتم زمانی هر کلمه ای را که کرم ابریشم می گفت می فهمیدم زمانی در خفا به وراجی سارها می خندیدم و در تختخوابم با مگسی گپ می زدم زمانی به تمام سوال های جیرجیرک ها گوش می دادم و به تمام آنها جواب میدادم و با گریه هر دانه برف در حال مرگ که فرو می افتاد همدردی می کردم زمانی به زبان گل ها سخن می گفتم چه شد که این ها همه از یادم رفت! چه شد که این ها همه از یادم رفت
![]()
زندگی بافتن یک قالی ست نه همان نقش و نگاری که خودت می خواهی. نقشه از قبل مشخص شده است. تو در این بین فقط می بافی! نقشه را خوب ببین ! نکند آخر کار قالی زندگیت را نخرند؟!
![]()
سه شنبه 28 شهريور 1391برچسب:, :: 8:40 :: نويسنده : n.darvishi
تو را به جای همه زنانی که نشناختهام دوست میدارم تو را به جای همه روزگارانی که نمیزیستهام دوست میدارم برای خاطر عطر گسترده بیکران و برای خاطر عطر نان گرم برای خاطر برفی که آب میشود، برای خاطر نخستین گل برای خاطر جانوران پاکی که آدمینمیرماندشان تو را برای خاطر دوست داشتن دوست میدارم تو را به جای همه زنانی که دوست نمیدارم دوست میدارم. .
جز تو، که مرا منعکس تواند کرد؟ من خود، خویشتن را بس اندک میبینم. بی تو جز گستره بی کرانه نمیبینم میان گذشته و امروز. از جدار آینه خویش گذشتن نتوانستم میبایست تا زندگی را لغت به لغت فرا گیرم راست از آنگونه که لغت به لغت از یادش میبرند. . تو را دوست میدارم برای خاطر فرزانگیت که از آن من نیست تو را برای خاطر سلامت به رغم همه آن چیزها که به جز وهمینیست دوست میدارم برای خاطر این قلب جاودانی که بازش نمیدارم تو میپنداری که شکی، حال آنکه به جز دلیلی نیستی تو همان آفتاب بزرگی که در سر من بالا میرود بدان هنگام که از خویشتن در اطمینانم.
![]() ![]() |