|
سه شنبه 28 شهريور 1391برچسب:, :: 8:37 :: نويسنده : n.darvishi
شب کریسمس بود و هوا، سرد و برفی. پسرک، در حالیکه پاهای برهنهاش را روی برف جابهجا میکرد تا شاید سرمای برفهای کف پیادهرو کمتر آزارش بدهد، صورتش را چسبانده بود به شیشه سرد فروشگاه و به داخل نگاه میکرد. در نگاهش چیزی موج میزد، انگاری که با نگاهش ، نداشتههاش رو از خدا طلب میکرد، انگاری با چشمهاش آرزو میکرد. خانمی که قصد ورود به فروشگاه را داشت، کمی مکث کرد و نگاهی به پسرک که محو تماشا بود انداخت و بعد رفت داخل فروشگاه. چند دقیقه بعد، در حالیکه یک جفت کفش در دستانش بود بیرون آمد.. - آهای، آقا پسر! پسرک برگشت و به سمت خانم رفت... چشمانش برق میزد وقتی آن خانم، کفشها را به او داد.پسرک با چشمهای خوشحالش و با صدای لرزان پرسید: - شما خدا هستید؟ - نه پسرم، من تنها یکی از بندگان خدا هستم! - آها، میدانستم که با خدا نسبتی دارید ![]()
سه شنبه 28 شهريور 1391برچسب:, :: 8:34 :: نويسنده : n.darvishi
تنهایی تلفنیست که زنگ میزند مُدام صدای غریبهایست که سراغِ دیگری را میگیرد از من
یکشنبهی سوتوکوریست که آسمانِ ابریاش ذرّهای آفتاب ندارد
حرفهای بیربطیست که سر میبَرَد حوصلهام را
تنهایی زلزدن از پشتِ شیشهایست که به شب میرسد
فکرکردن به خیابانیست که آدمهایش قدمزدن را دوست میدارند
آدمهایی که به خانه میروند و روی تخت میخوابند و چشمهایشان را میبندند امّا خواب نمیبینند
آدمهایی که گرمای اتاق را تاب نمیآورند و نیمهشب از خانه بیرون میزنند
تنهایی دلسپردن به کسیست که دوستت نمیدارد
کسی که برای تو گُل نمیخَرَد هیچوقت
کسی که برایش مهم نیست روز را از پشتِ شیشههای اتاقت میبینی هر روز
تنهایی اضافهبودن است در خانهای که تلفن هیچوقت با تو کار ندارد
خانهای که تو را نمیشناسد انگار
خانهای که برای تو در اتاقِ کوچکی خلاصه شده است
تنهایی خاطرهایست که عذابت میدهد هر روز
خاطرهای که هجوم میآوَرَد وقتی چشمها را میبندی
تنهایی عقربههای ساعتیست که تکان نخوردهاند وقتی چشم باز میکنی
تنهایی انتظارکشیدنِ توست وقتی تو نیستی
وقتی تو رفتهای از این خانه
وقتی تلفن زنگ میزند امّا غریبهای سراغِ دیگری را میگیرد
وقتی در این شیشهای که به شب میرسد خودت را میبینی هر شب
![]()
سه شنبه 28 شهريور 1391برچسب:, :: 8:33 :: نويسنده : n.darvishi
خدا ما رو برای هم نمیخواست .. فقط میخواست همو فهمیده باشیم ![]()
سه شنبه 28 شهريور 1391برچسب:, :: 8:31 :: نويسنده : n.darvishi
دلم تنگ شدهها را، عاشقتمها را… ![]()
سه شنبه 28 شهريور 1391برچسب:, :: 8:23 :: نويسنده : n.darvishi
![]() سکوت کوچههای تارِ جانم، گریه میخواهد تمام بندبندِ استخوانم، گریه میخواهد ببار ای ابر بارانزا! میان شعرهای من که بغض آشنای آسمانم، گریه میخواهد بهاری کن مرا جانا! که من پابند پاییزم و آهنگ غزلهای جوانم، گریه میخواهد نمیخواهم دگر آیینه را؛ چشمان من مُردند که در متنش نگاه ناتوانم، گریه میخواهد چنان دق کرده احساسم میان شعر تنهایی که حتّی گریههای بیامانم، گریه میخواهد ![]()
یک شنبه 19 شهريور 1391برچسب:, :: 15:33 :: نويسنده : n.darvishi
این روزها آمار طلاق از همیشه بالاتر رفته است و شاید یكی از علتهای اصلی این آمار بالا بهدست نیاوردن شناخت كافی در دوران آشنایی است. دختر و پسرهای زیادی هستند كه گمان میكنند تنها وجود عشق و علاقه برای ازدواج كافی است ولی گاهی همین عشق مانع شناخت درست میشود و چشمان 2 طرف را كور میكند. اما اگر خود شما یا یکی از نزدیکانتان تا به حال عاشق شده باشید اذعان میکنید که آدم عاشق خیلی عقلانی تصمیم نمیگیرد و خیلی سخت میتواند منطقی باشد ، در اینجا قصد داریم به شما کمک کنیم حتی اگر عاشق هم هستید چشمانتان را باز کنید و ما شما را از تمام اشتباهات پیش از ازدواج آگاه کنیم...قرار نیست فردا عوض شود : انتخاب شما اشتباه است زیرا امید دارید او بعد از ازدواج تغییر كند .ادامه مطلب ... ![]()
یک شنبه 19 شهريور 1391برچسب:, :: 15:22 :: نويسنده : n.darvishi
ابتدا یك ماشین حساب آماده كنید تا با هم پیش رویم.ماشین حساب موبایل هم می شود. .عدد ۲۵۰ را از حاصل به دست آمده كم كنید. ![]()
شنبه 18 شهريور 1391برچسب:, :: 15:7 :: نويسنده : n.darvishi
![]() چه قدر سخته تو چشمای کسی که تمام عشقت رو ازت دزدید و به جاش یه زخم همیشگی رو به قلبت هدیه داد زل بزنی و به جای اینکه لبریز کینه و نفرت شی ، حس کنی هنوزم دوسش داری چه قدر سخته دلت بخواد سرت رو باز به دیواری تکیه بدی که یه بار زیر آوار غرورش همه وجودت له شده …. چه قدر سخته تو خیالت ساعتها باهاش حرف بزنی اما وقتی دیدیش هیچ چیزی جز سلام نتونی بگی…. چه قدر سخته وقتی پشتت بهشه دونه های اشک گونه هاتو خیس کنه اما مجبور باشی بخندی تا نفهمه هنوزم دوسش داری ……. چه قدر سخته گل آرزوهاتو تو باغ دیگری ببینی و هزار بار تو خودت بشکنی و اون وقت آروم زیر لب بگی : گل من باغچه نو مبارک ![]()
شنبه 18 شهريور 1391برچسب:, :: 15:4 :: نويسنده : n.darvishi
چقد برات سخته که بری زیر بارون با یکی دیگه جز عشقت ادامه مطلب ... ![]()
شنبه 18 شهريور 1391برچسب:, :: 15:1 :: نويسنده : n.darvishi
![]() خدا جون میشه تو امشب منو تو بغل بگیری؟ بگی آروم توی گوشم دیگه وقتشه بمیری خدا جون میگن تو خوبی مثل مادرا می مونی اگه راست میگن ببینم عشق من کجاست میدونی؟ خدا جون میشه یه کاری بکنی به خاطر من؟ من می خوام که زود بمیرم آخه سخته زنده موندن من که تقصیری نداشتم پس چرا گذاشته رفته؟ خدا جون تو تنها هستی میدونی تنهایی سخته زنده بودن یا مردن من واسه اون فرقی نداره اون می خواد که من نباشم باشه اشکالی نداره ادامه مطلب ... ![]() ![]() |