
در گریز از خلوت شبهای بی پایان خود
بی تو اما خواب چشمم هییچ لالایی نداشت
خواستم تا حرف خود را با غزل معنا کنم
زیر باران نگاهت شعر معنایی نداشت
پشت دریاها اگر هم بود شهری هاله بود
قایقی میساختیم آنجا که دریایی نداشت
پشت پا میزد ولی هرگز نپرسیدم چرا؟
در پس ناکامیم تقدیر جا پایی نداشت
شعرهایم مینوشتم, دست هایم خسته بود
در شب بارانیت یک قطره معنایی نداشت
حرفهای رفتنت اینقدر پنهانی نبود
یا اگر هم بود,حرفی از نمیایی نداشت
عشق اگر دیروز روز از روزگارم محو بود
در پس امروزها دیروز,فردایی نداشت
بی تو اما صورت این عشق زیبایی نداشت
چشمهایت بس که زیبا بود,زیبایی نداشت........
نظرات شما عزیزان: